سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید تابنده عشق
قالب وبلاگ
لینک دوستان

دورد ها و تحیات نیک و پسندیده خود را خدمت خبره گان،

سروران و صاحبدلان از  ژرفاهای قلبم تقدیم میدارم..!

بدینوسیله به تمامی عزیزانم و دوستدارنم که در

هر گوشه و کنار جهان بسر میبرند سال 2015 میلادی

را نیز تبریک و تهنیت میگویم

و آرزومندم که زنده گی در امور خیر بکام فرد، فرد تان باشد.

بتاریخ 13 جدی 1393 هجری خورشیدی که برابر میشود

به 03 جنوری 2015 میلادی یک پاچه غزل  سرودم

  و در صفحه ای اجتماعیم بدست نشر سپردم

که از طرف دوستان عزیز و بی آلایشم

مورد تحسین و تمجید فراوان قرار گرفت.

برای شما عزیزانم معلوم است که اکثراً من و

شاعر والاگهر جناب محترم محمد نعیم جوهر

مشاعره فی البدیه در بعضی از صفحات اجتماعی دارم

که اینبار نیز  غزل " صیاد عشق " طرف مشاعره من

و جوهر بزرگوار قرار گرفت.

خواستم این مکاتبه زیبا و بیاد ماندی را

به کلیه دوستانم شریک سازم،

امید مورد توجه شما بزرگواران قرارگیرد.


دورد ها و تحیات نیک و پسندیده خود را خدمت خبره گان،  سروران و صاحبدلان از  ژرفاهای قلبم تقدیم میدارم..!  بدینوسیله به تمامی عزیزانم و دوستدارنم که در  هر گوشه و کنار جهان بسر میبرند سال 2015 میلادی  را نیز تبریک و تهنیت میگویم  و آرزومندم که زنده گی در امور خیر بکام فرد، فرد تان باشد.  بتاریخ 13 جدی 1393 هجری خورشیدی که برابر میشود  به 03 جنوری 2015 میلادی غزل را که در همان روز سروده بودم  در صفحه ای اجتماعیم بدست نشر سپردم  که از طرف دوستان عزیز و بی آلایشم  مورد تحسین و تمجید فراوان قرار گرفت.  برای شما عزیزانم معلوم است که اکثراً من و  شاعر والاگهر جناب محترم محمد نعیم جوهر  گاه گاهی مشاعره فی البدیه در بعضی از صفحات اجتماعی دارم  که اینبار نیز  غزل " صیاد عشق " طرف مشاعره من  و جوهر بزرگوار قرار گرفت.  خواستم این مکاتبه زیبا و بیاد ماندی را  به کلیه دوستانم شریک سازم،  امید مورد توجه شما بزرگواران قرارگیرد.    صیاد عشــــق داییـــم، دل را شکار دارد  با مهوشـــان عالـــم، پیمـــان و تار دارد  آهنگ زندگـــانی، زیـــر و بـم نفس بود  مرغِ ترانـــه سازش، صوتِ هــــزار دارد  دودم به آسمـــان رفت، از دردِ فـرقتِ تو  در آتشِ که ســـــوزم تا مغــــــز کار دارد  گل بشکفد ز خاکـــم، هرجــا قدم گزاری  لخــتِ جــگر به پــایت، خـود را نثار دارد  صـدبار اگر شکستی، باری دگر تو بشکن  این سینه تا درِی عرش، گـرد و غبار دارد  بیگانـــه را ندیدی، از آشنـــــا چه پرسی  هـر یک به حــال زارم، از غصه بار دارد  از سوزشِ دو چشمم، از اشکِ لاله گونم  می در پیـــــــاله ای تو، رنـــجِ خمار دارد  این ناله هــــا و زاری، فصل خـزان ندارد  دامــــانِ پُـــر ز اشکــم، رنــگِ بهار دارد  جـــان دادم و ندیـــدم، بوی وفـــا و یاری  خوبــان چو شبنـم صبح، کی اعتبار دارد  سوی تو میفرستم این نامه ای پر ازخون  ابیــــات و گفتـــه هایــم عطری دیار دارد  تا روز حشر نتوان، دست از تو برکشیدن  محمود تا قیــــــامت، چشــــم انتظار دارد ---------------------------------- شنبه 13 جدی 1393 هجری آفتابی  که برابر میشود به 03 جنوری 2015 میلادی  ســـــــــــــرودم  احمد محمود امپراطور  کابل/افغانستان  آغاز مشارعره  در قصر امپراطور یک صد سپاه? تازه  دیدارِ محمودم را چشم اتتظار دارد  جوهر   افکار عصمت من در این دیار پر شور  جوهر ز دل بگویم غم بی شمار دارد  امپراطور   محمودِعصرِماهم کمترزقیس نبوَد  ازظلمِ لیلی خویش قلبِ فِگاردارد  فروغ   امپراتور عزیزم سلامت باشد هزار ها  گُلرُخ دگر در انظارت هستند  زندگى تکرار نمیشود نباید تحت تأثیر حوادث وعشق هاى زود گذر  قرار گرفت هر حادثه که در زندگى انسانها رُخ میدهد خالى ازحکمت  پروردگار نسیت ودر آن خیر انسان  میباشد که خودش نمیداند شما ازهیچ چیز کم نیستید فقط فراموش  کنید انشاألله که سعادتمند هستید  ---------------- شاعر توانای دیارم جلالتمأب حسن شاه فروغ صاحب  از نوازش و مهر شما ممنونم.  خدمت حضور انور شما به عرض برسانم که  در این میان منظور شکایت مشخص از شخص نیست  فقط گاه گاهی دلم جوش میزند و ابیات پرآگنده از فکرم بیرون می آید.  شما در نهایت بزرگوارید و واجب الحترام.  ---  صدها درود دارم، بر حسن پر فروغ ات  طبعِ بداهه سنجت، مهر آشکار دارد  امپراطور   در بزم امپراطورچندین کنیز خوشرو  از هر طرف نگاهی بر زلف یاردارد  جوهر   جوهر ز لطف و معنی، آهسته تر صدا کن  محمود کی هوای، بی بند و بــــار دارد  امپراطور   محمود زلشکر خود ما را دیگر مترسان  جوهر به سینه از غم نشتر هزار دارد  جوهر   خاکم به سر ندیدم، روی نیکوی دلبر  حلقوم عقده هایم میلِ به دار دارد  امپراطور  بسلامت باشید اکه جانم.   نا امید درگه حق هرگز مباش محمود  هر بلبل به گلشن باغ وبهار دارد  جوهر  بر توهمیشه بخت بلند دارم آرزو000    از گلرخان ندیدم آنچه که در حقم بود  محمود در سرایش بازی به خار دارد  امپراطور   هر بلهوس نداند قدر وفا و دوستی  مجنون به پای لیلی جان رانثار دارد  جوهر    آخ هی....  سر سبزی سرِ من، از آتش درون است  در سینــــه ام نظر کن دود چنار دارد  امپراطور    مرحبا000  محمود دوباره بنگر یکبار قلب زارم  جوهر به سینه از غم صد لاله زار دارد  جوهر   بهروز باشید اکه جان..........!  ------------------- تهمت کنند رقیبـــــان محمودِ بینوا را  سرو خجسته احوال کی در کنار دارد  امپراطور   دستت بخاک مگذارمانند جوهر من  هر بینوا در عالم صد رنگ نگار دارد  جوهر    اکه بزرگوارم در حفظ خداوند متعال باشید  ---------------- در این زمانه یاری، همچون پر هما است  دور از تو هرکه جوهر، صد ذوالفقار دارد  امپراطور   جان من جانان من قربان نامت جان من000  جرهت نمیکند او ؟ورنه هزار خوش رو  سلطان من در عالم هرسو قطار دارد  جوهر   او خدای من جان عزیزت در پناه و عزت رب العالمین.!  ما را به سوزشِ تو ،ساز جنون زیاد است  آتـش زدی به محمود، او افتـــــخار دارد  امپراطور   با عرض معذرت خواهر مهربانم وحیده جان مهمان تلفونم بودن 0000  کی میشود فراموش دیدار رویت ایدوست  یک لحظه دیدن تو صد یاد گار دارد  جوهر    خواهش می کنم اکه جان.!  --------------------- کوتاهی سخن را لذت بوُدَ فــراوان  فریـــاد به اثر شد خود انکسار دارد  امپراطور  در جیبِ فکرِ جوهر، گنج ادب زند موج  هر لحظه ای بخواهــی بیتِ تـیار دارد  امپراطور  سرد است هوای کابل، امروز بی وجودت  محمود  عــــزم طیران، سوی مزار دارد  امپراطور  "ختم مشاعره"

صیاد عشــــق داییـــم، دل را شکار دارد

با مهوشـــان عالـــم، پیمـــان و تار دارد

آهنگ زندگـــانی، زیـــر و بـم نفس بود

مرغِ ترانـــه سازش، صوتِ هــــزار دارد

دودم به آسمـــان رفت، از دردِ فـرقتِ تو

در آتشِ که ســـــوزم تا مغــــــز کار دارد

گل بشکفد ز خاکـــم، هرجــا قدم گزاری

لخــتِ جــگر به پــایت، خـود را نثار دارد

صـدبار اگر شکستی، باری دگر تو بشکن

این سینه تا درِی عرش، گـرد و غبار دارد

بیگانـــه را ندیدی، از آشنـــــا چه پرسی

هـر یک به حــال زارم، از غصه بار دارد

از سوزشِ دو چشمم، از اشکِ لاله گونم

می در پیـــــــاله ای تو، رنـــجِ خمار دارد

این ناله هــــا و زاری، فصل خـزان ندارد

دامــــانِ پُـــر ز اشکــم، رنــگِ بهار دارد

جـــان دادم و ندیـــدم، بوی وفـــا و یاری

خوبــان چو شبنـم صبح، کی اعتبار دارد

سوی تو میفرستم این نامه ای پر ازخون

ابیــــات و گفتـــه هایــم عطری دیار دارد

تا روز حشر نتوان، دست از تو برکشیدن

محمود تا قیــــــامت، چشــــم انتظار دارد

----------------------------------
شنبه 13 جدی 1393 هجری آفتابی

که برابر میشود به 03 جنوری 2015 میلادی

ســـــــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


آغاز مشارعره

در قصر امپراطور یک صد سپاهی تازه

دیدارِ محمودم را چشم اتتظار دارد


جوهر


افکار عصمت من در این دیار پر شور

جوهر ز دل بگویم غم بی شمار دارد

امپراطور


محمودِ عصرِ ماهم کمتر ز قیس نبوَد

ازظلمِ لیلی خویش قلبِ فِگار دارد


فروغ


امپراتور عزیزم سلامت باشد هزار ها

گُلرُخ دگر در انظارت هستند

زندگى تکرار نمیشود نباید تحت تأثیر حوادث وعشق هاى زود گذر

قرار گرفت هر حادثه که در زندگى انسانها رُخ میدهد خالى ازحکمت

پروردگار نسیت ودر آن خیر انسان

میباشد که خودش نمیداند شما ازهیچ چیز کم نیستید فقط فراموش

کنید انشاألله که سعادتمند هستید

----------------
شاعر توانای دیارم جلالتمأب حسن شاه فروغ صاحب

از نوازش و مهر شما ممنونم.

خدمت حضور انور شما به عرض برسانم که

در این میان منظور شکایت مشخص از شخص نیست

فقط گاه گاهی دلم جوش میزند و ابیات پرآگنده از فکرم بیرون می آید.

شما در نهایت بزرگوارید و واجب الحترام.

---

صدها درود دارم، بر حسن پر فروغ ات

طبعِ بداهه سنجت، مهر آشکار دارد

امپراطور


در بزم امپراطورچندین کنیز خوشرو

از هر طرف نگاهی بر زلف یاردارد


جوهر


جوهر ز لطف و معنی، آهسته تر صدا کن

محمود کی هوای، بی بند و بــــار دارد

امپراطور


محمود زلشکر خود ما را دیگر مترسان

جوهر به سینه از غم نشتر هزار دارد

جوهر


خاکم به سر ندیدم، روی نیکوی دلبر

حلقوم عقده هایم میلِ به دار دارد

امپراطور

بسلامت باشید اکه جانم.



نا امید درگه حق هرگز مباش محمود

هر بلبل به گلشن باغ وبهار دارد


جوهر

بر توهمیشه بخت بلند دارم آرزو....




از گلرخان ندیدم آنچه که در حقم بود

محمود در سرایش بازی به خار دارد

امپراطور


هر بلهوس نداند قدر وفا و دوستی

مجنون به پای لیلی جان رانثار دارد

جوهر


 آخ هی....

سر سبزی سرِ من، از آتش درون است

در سینــــه ام نظر کن دود چنار دارد

امپراطور


 مرحبا.....

محمود دوباره بنگر یکبار قلب زارم

جوهر به سینه از غم صد لاله زار دارد

جوهر


بهروز باشید اکه جان..........!

-------------------
تهمت کنند رقیبـــــان محمودِ بینوا را

سرو خجسته احوال کی در کنار دارد

امپراطور


دستت بخاک مگذارمانند جوهر من

هر بینوا در عالم صد رنگ نگار دارد

جوهر



اکه بزرگوارم در حفظ خداوند متعال باشید

----------------
در این زمانه یاری، همچون پر هما است

دور از تو هرکه جوهر، صد ذوالفقار دارد

امپراطور


جان من جانان من قربان نامت جان من....

جرأت نمیکند او ؟ ورنه هزار خوش رو

سلطان من در عالم هرسو قطار دارد

جوهر


او خدای من جان عزیزت در پناه و عزت رب العالمین.!

ما را به سوزشِ تو ،ساز جنون زیاد است

آتـش زدی به محمود، او افتـــــخار دارد

امپراطور


با عرض معذرت خواهر مهربانم وحیده جان مهمان تلفونم بودن ....

کی میشود فراموش دیدار رویت ایدوست

یک لحظه دیدن تو صد یاد گار دارد

جوهر



خواهش می کنم اکه جان.!

---------------------
کوتاهی سخن را عــزت بوُدَ فــراوان

فریـــاد به اثر شد خود انکسار دارد

امپراطور

در جیبِ فکرِ جوهر، گنج ادب زند موج

هر لحظه ای بخواهــی بیتِ تـیار دارد

امپراطور

سرد است هوای کابل، امروز بی وجودت

محمود  عــــزم طیران، سوی مزار دارد

امپراطور

"ختم مشاعره"

  



[ دوشنبه 93/10/15 ] [ 5:48 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

از سر زلف بتان دل اوفتاد حیران شدم شانه را دیدم ولی دندانه را نشناختم امپراطور


از سرِ زلف بتان دل اوفتاد حیران شدم

شانه را دیدم ولی دندانـــه را نشناختم


امپراطور


[ دوشنبه 93/10/15 ] [ 2:7 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

صیاد عشــــق داییـــم، دل را شکار دارد با مهوشـــان عالـــم، پیمـــان و تار دارد آهنگ زندگـــانی، زیـــر و بـم نفس بود مرغِ ترانـــه سازش، صوتِ هــــزار دارد دودم به آسمـــان رفت، از دردِ فـرقتِ تو در آتشِ که ســـــوزم تا مغــــــز کار دارد گل بشکفد ز خاکـــم، هرجــا قدم گزاری لخــتِ جــگر به پــایت، خـود را نثار دارد صـدبار اگر شکستی، باری دگر تو بشکن این سینه تا درِی عرش، گـرد و غبار دارد بیگانـــه را ندیدی، از آشنـــــا چه پرسی هـر یک به حــال زارم، از غصه بار دارد از سوزشِ دو چشمم، از اشکِ لاله گونم می در پیـــــــاله ای تو، رنـــجِ خمار دارد این ناله هــــا و زاری، فصل خـزان ندارد دامــــانِ پُـــر ز اشکــم، رنــگِ بهار دارد جـــان دادم و ندیـــدم، بوی وفـــا و یاری خوبــان چو شبنـم صبح، کی اعتبار دارد سوی تو میفرستم این نامه ای پر ازخون ابیــــات و گفتـــه هایــم عطری دیار دارد تا روز حشر نتوان، دست از تو برکشیدن محمود تا قیــــــامت، چشــــم انتظار دارد ---------------------------------- --------------- شنبه 13 جدی 1393 هجری آفتابی که برابر میشود به 03 جنوری 2015 میلادی ســـــــــــــرودم احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان آلبوم تصاویر و اشعار احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator


صیاد عشــــق داییـــم، دل را شکار دارد

با مهوشـــان عالـــم، پیمـــان و تار دارد

آهنگ زندگـــانی، زیـــر و بـم نفس بود

مرغِ ترانـــه سازش، صوتِ هــــزار دارد

دودم به آسمـــان رفت، از دردِ فـرقتِ تو

در آتشِ که ســـــوزم، تا مغــــــز کار دارد

گل بشکفد ز خاکـــم، هرجــا قدم گزاری

لخــتِ جــگر به پــایت، خـود را نثار دارد

صـدبار اگر شکستی، باری دگر تو بشکن

این سینه تا درِی عرش، گـرد و غبار دارد

بیگانـــه را ندیدی، از آشنـــــا چه پرسی

هـر یک به حــال زارم، از غصه بار دارد

از سوزشِ دو چشمم، از اشکِ لاله گونم

می در پیـــــــاله ای تو، رنـــجِ خمار دارد

این ناله هــــا و زاری، فصل خـزان ندارد

دامــــانِ پُـــر ز اشکــم، رنــگِ بهار دارد

جـــان دادم و ندیـــدم، بوی وفـــا و یاری

خوبــان چو شبنـم صبح، کی اعتبار دارد

سوی تو میفرستم این نامه ای پر ازخون

ابیــــات و گفتـــه هایــم عطری دیار دارد

تا روز حشر نتوان، دست از تو برکشیدن

محمود تا قیــــــامت، چشــــم انتظار دارد

----------------------------------

---------------

شنبه 13 جدی 1393 هجری آفتابی

که برابر میشود به 03 جنوری 2015 میلادی

ســـــــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان

[ شنبه 93/10/13 ] [ 9:51 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

 وفــــا نـــکردی و من هم ز غصــه آب شدم در آتش غـــــــــــم عشق تو من کباب شدم ندیدی و تو ندانستـــــی من ز هجــــــــرانت عـــــــــذاب بی حد و اندوهِ بی حساب شدم به چنـــد واژه که آغــــاز عشق و ایمان بود بیـــــا ببین که کنون شهــــــــرهء کتاب شدم ز بارگــــــاه تو مــا را نصیب جــــــلوه نشد ز چشم خود قدح نوش ِ سرشـکِ ناب شدم توان و ارزش مــــا را به سد و نحس مسنج که کام نیست به ناکــامی کـــــامیـــاب شدم در ِحیــــــــــا زدم و از ادب سخن گفتــــــــم ز شرم خویی خود غـــــــرق در سـراب شدم بخود گداختـــــــــم و فــــــکر موج ها کردم ولـــی به ساحل مقصود چون حبــــاب شدم نشد نصیب که تا بشنــــــــوم کــــــــــلام ترا دچــار صوت و سُر،خیل از غــــــراب شدم دگـــر ز حال دل من مـــگو و هیــچ مپـــرس خـــراب بودم و زین بیشتـــــــــر خراب شدم نمــــــــود درد دل خویش را چنیـــن محمود به زندگی نرسیـــــــده نــــــگر تـــراب شدم --------------------------- شامگاه نزدهم میزان هزار و سصد و نود و یک برابر 10 اکتوبر 2012 میلادی سرودم احمد محمود امپراطور شهر کابل


وفــــا نـــکردی و من هم ز غصــه آب شدم

در آتش غـــــــــــم عشق تو من کباب شدم

ندیدی و تو ندانستـــــی من ز هجــــــــرانت

عـــــــــذاب بی حد و اندوهِ بی حساب شدم

به چنـــد واژه که آغــــاز عشق و ایمان بود

بیـــــا ببین که کنون شهــــــــرهء کتاب شدم

ز بارگــــــاه تو مــا را نصیب جــــــلوه نشد

ز چشم خود قدح نوش ِ سرشـکِ ناب شدم

توان و ارزش مــــا را به سد و نحس مسنج

که کام نیست به ناکــامی کـــــامیـــاب شدم

در ِحیــــــــــا زدم و از ادب سخن گفتــــــــم

ز شرم خویی خود غـــــــرق در سـراب شدم

بخود گداختـــــــــم و فــــــکر موج ها کردم

ولـــی به ساحل مقصود چون حبــــاب شدم

نشد نصیب که تا بشنــــــــوم کــــــــــلام ترا

دچــار صوت و سُر،خیل از غــــــراب شدم

دگـــر ز حال دل من مـــگو و هیــچ مپـــرس

خـــراب بودم و زین بیشتـــــــــر خراب شدم

نمــــــــود درد دل خویش را چنیـــن محمود

به زندگی نرسیـــــــده نــــــگر تـــراب شدم

---------------------------
شامگاه نزدهم میزان هزار و سصد و نود و یک

برابر 10 اکتوبر 2012 میلادی

سرودم

احمد محمود امپراطور

شهر کابل

[ شنبه 93/10/13 ] [ 3:28 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

خوشه های عشق و ایمان

به چنـد واژه که آغــــاز عشق و ایمان بود

بیـــــا ببین که کنون شهــره ی کتاب شدم

امپراطور


[ جمعه 93/10/12 ] [ 10:9 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

  مخمس بر غزل: حضرت ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل رح ********  درد و فـــــــــــــــــــراق یار بما یاد گار ماند داغش به ضیمــــــــــــران دلم آشکار ماند بر ما میان سینـــــــــــــــــه دلِ بیقرار ماند دلــــــــدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند با ما نشـــــــــــان برگ گلی زان بهار ماند —————— از صبــــــــــــح رحمت و ز تجلی دمیده ایم سیـــــــــــــر فلک نموده و اینجا رسیده ایم ما بهتـــــــــــــــریم و از همگی بر گزیده ایم خمیـــــــــازه سنج تهمت عیش رمیده ایم می آنقــــــــــــــــدر نبود که رنج خمار ماند —————— صورت زخون دیـــــــده مــــــــا همچو گلزار تیـــــــــر مــــژه ز چاچ تو خوردیم بی شمار غمدیده را به خوب و بدی اینجهان چه کار از بــــــــــــرگ گل درین چمن وحشت آبیار خواهــــــــــــــد پری ز طاهر رنگ بهار ماند —————— قدری تو از سعـــــــادت خود کن حواله ای هستیم سخت محــــکم و شیدا و واله ای ما که فتاــــــــــــــده کنج قفس در زباله ای یأســـــــــــــــــم نداد رخصت اظهار ناله ای چندان شکست دل که نفس در غبار ماند —————— شیـــــــــــــــرازه ی جنون تدلی نمی دهد در کار گاه جســـــــــــــم تولی نمی دهد این دهـــــــــــر از بر چه تجلی نمی دهد آگاهیــــــــــــــــم سراغ تسلی نمی دهد از جوهـــــــــــــــر آب آیینه ام موجدار ماند —————— بر جلوه هــــای حسن تو، دل داد تکیه ام از ساغــــــــــــــــر لبا لبی مل داد تکیه ام تــــــــــار نگاه به عشق تو پل داد تکیه ام غفلت به نـــــــــــــازبالش گل داد تکیه ام پای بخواب رفتـــــــــه ای من در نگار ماند ——————- با خود به کـــــاروان جرس عجز می کشم از نتـــــــــوانی خار و خس عجز می کشم من از بـــــــرای چه هوس عجز می کشم آنجا که من ز دست نفس عجز می کشم دست هــــــــــــزار سنگ به زیر شرار ماند ——————— تاکی به نــــــاز لیلی چو مجنون گریستن غرق تخیــــــــــــلات و به افسون گریستن از بارگاه نـــــــــــــــــــــاز تو بیرون گریستن باید به فرقت طربــــــــــــــم خون گریستن تمثـــــــــال رفت و آیینه تهمت شکار ماند —————— در آســــــــــتان، غصه مزیدی شکوفه کرد در کــــــــــربلای عشق یزیدی شکوفه کرد از نا امیــــدی ها، امیـــــــــدی شکوفه کرد یعقوب وار چشـــــــم سفیدی شکوفه کرد با من همیــــــــــن گل از چمن انتظار ماند —————— محمود تا به دیده ای حیران جلوه داشت سیـــــــر حضور فکرت امکان جلوه داشت از کلک بیدلی گهـــــری کان جلوه داشت بیدل از آن بهـــــار که توفان جلوه داشت رنـــــگم شکست و آیینه ی در کنار ماند --------------------- 27 قوس 1391 هجری آفتابی  ســرودم  احمد محمود امپراطور  کابل/افغانستان


مخمس بر غزل:

حضرت ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل رح


********

درد و فـــــــــــــــــــراق یار بما یاد گار ماند

داغش به ضیمــــــــــــران دلم آشکار ماند

بر ما میان سینـــــــــــــــــه دلِ بیقرار ماند

دلــــــــدار رفت و دیده به حیرت دچار ماند

با ما نشـــــــــــان برگ گلی زان بهار ماند

——————

از صبــــــــــــح رحمت و ز تجلی دمیده ایم

سیـــــــــــــر فلک نموده و اینجا رسیده ایم

ما بهتـــــــــــــــریم و از همگی بر گزیده ایم

خمیـــــــــازه سنج تهمت عیش رمیده ایم

می آنقــــــــــــــــدر نبود که رنج خمار ماند

——————

صورت زخون دیـــــــده مــــــــا همچو گلزار

تیـــــــــر مــــژه ز چاچ تو خوردیم بی شمار

غمدیده را به خوب و بدی اینجهان چه کار

از بــــــــــــرگ گل درین چمن وحشت آبیار

خواهــــــــــــــد پری ز طاهر رنگ بهار ماند

——————

قدری تو از سعـــــــادت خود کن حواله ای

هستیم سخت محــــکم و شیدا و واله ای

ما که فتاــــــــــــــده کنج قفس در زباله ای

یأســـــــــــــــــم نداد رخصت اظهار ناله ای

چندان شکست دل که نفس در غبار ماند

——————

شیـــــــــــــــرازه ی جنون تدلی نمی دهد

در کار گاه جســـــــــــــم تولی نمی دهد

این دهـــــــــــر از بر چه تجلی نمی دهد

آگاهیــــــــــــــــم سراغ تسلی نمی دهد

از جوهـــــــــــــــر آب آیینه ام موجدار ماند

——————

بر جلوه هــــای حسن تو، دل داد تکیه ام

از ساغــــــــــــــــر لبا لبی مل داد تکیه ام

تــــــــــار نگاه به عشق تو پل داد تکیه ام

غفلت به نـــــــــــــازبالش گل داد تکیه ام

پای بخواب رفتـــــــــه ای من در نگار ماند

——————-

با خود به کـــــاروان جرس عجز می کشم

از نتـــــــــوانی خار و خس عجز می کشم

من از بـــــــرای چه هوس عجز می کشم

آنجا که من ز دست نفس عجز می کشم

دست هــــــــــــزار سنگ به زیر شرار ماند

———————

تاکی به نــــــاز لیلی چو مجنون گریستن

غرق تخیــــــــــــلات و به افسون گریستن

از بارگاه نـــــــــــــــــــــاز تو بیرون گریستن

باید به فرقت طربــــــــــــــم خون گریستن

تمثـــــــــال رفت و آیینه تهمت شکار ماند

——————

در آســــــــــتان، غصه مزیدی شکوفه کرد

در کــــــــــربلای عشق یزیدی شکوفه کرد

از نا امیــــدی ها، امیـــــــــدی شکوفه کرد

یعقوب وار چشـــــــم سفیدی شکوفه کرد

با من همیــــــــــن گل از چمن انتظار ماند

——————

محمود تا به دیده ای حیران جلوه داشت

سیـــــــر حضور فکرت امکان جلوه داشت

از کلک بیدلی گهـــــری کان جلوه داشت

بیدل از آن بهـــــار که توفان جلوه داشت

رنـــــگم شکست و آیینه ی در کنار ماند

---------------------
27 قوس 1391 هجری آفتابی

ســرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان




[ جمعه 93/10/12 ] [ 12:0 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

مخمس بر غزل: استاد محمد اسحاق ثنـــا .................................. جهــان از حسرتـــــــــــــم شد در نظر بیگانه،بیگانه همین صحرا خوشست ناید خوشم کاشانه،کاشانه بگلـــــــــــــزار تنت من می شـــــــوم پروانه، پروانه دلــــم از غصه شد چون خانــه ی غمخانه، غمخانه کند این غصـــــــه یکروزی مــــــــــــرا دیوانه، دیوانه ------------------------------------------------------ دماغـــــم نشــــه و مستی دو عالم است از باده منـــــــم آن عاشقـــــی ناز تو و سرشـــــار و آزاده خوشا روزی رویم هر دو به یک منـــزل به یک جاده خوشا عشق من و عشق دو مفتــــون و دو دلداده شود در بیـــن مـــــــــردم عاقبـــت افسانه،افسانه ------------------------------------------------------ مــــرا آن قامت ســــــــــرو تو بنمــود است حیرانم بصحـــــــــرا و به کـــــوه و چشمه و دریا غزلخوانم نشــــد یک جبهه آبی تا غبــــــــار خویش بنشانم مرا پیوستـــــه آزارد از این لب تشنــــــه گی جانم نشد از بحــــر هستــــــی حاصلم دُر دانه، دُر دانه ------------------------------------------------------ برو زاهــــد من امشب میشوم با خویشتن همراز بکنج چله با صوفی و واعظ کی شــــوم دمســـاز همین ســــــاز بزرگی هـــــای دل را کرده ام آغاز چنــــــــان شور جنون دارم که در زنجیــــر نایم باز رهایـــــــم گر کنــــی امشب روم میخانه، میخانه ------------------------------------------------------ کشم از هجـر رویت روز شب من سخت دشواری تنـــــم بیمــــــــار شـــد از غصه و از رنج و ادباری مرا انــــدر کنـــــــــارم همچو تو بایست غمخواری همی در سینــــــــه مرغ دل نــــوا دارد بصد زاری نمی گویـــــــــم دیگر حرفـــی بجُز جانانه، جانانه ------------------------------------------------------ حریــــــر دیده ی "محمود" باشد در رهت همــوار ببوســــــد آن کف پای بــلورین تـــــو در رفتـــــــار زبان یاری کند تا وصف حسنـــت را کنـــــم تکــرار “ثنـــــــا” آن شوخ نـــــاز آید به تمکین جانب بازار کند یک عالمــــی بی می چنان مستانه،مستانه ========================== بیست و چهار قوس هزار و سه نود یک هجری خورشیدی سرودم احمد محمود امپراطور کابل/ افغانستان

مخمس بر غزل:

استاد محمد اسحاق ثنـــا

..................................

جهــان از حسرتـــــــــــــم شد در نظر بیگانه،بیگانه

همین صحرا خوشست ناید خوشم کاشانه،کاشانه

بگلـــــــــــــزار تنت من می شـــــــوم پروانه، پروانه

دلــــم از غصه شد چون خانــه ی غمخانه، غمخانه

کند این غصـــــــه یکروزی مــــــــــــرا دیوانه، دیوانه

------------------------------------------------

دماغـــــم نشــــه و مستی دو عالم است از باده

منـــــــم آن عاشقـــــی ناز تو و سرشـــــار و آزاده

خوشا روزی رویم هر دو به یک منـــزل به یک جاده

خوشا عشق من و عشق دو مفتــــون و دو دلداده

شود در بیـــن مـــــــــردم عاقبـــت افسانه،افسانه

------------------------------------------------

مــــرا آن قامت ســــــــــرو تو بنمــود است حیرانم

بصحـــــــــرا و به کـــــوه و چشمه و دریا غزلخوانم

نشــــد یک جبهه آبی تا غبــــــــار خویش بنشانم

مرا پیوستـــــه آزارد از این لب تشنــــــه گی جانم

نشد از بحــــر هستــــــی حاصلم دُر دانه، دُر دانه

------------------------------------------------

برو زاهــــد من امشب میشوم با خویشتن همراز

بکنج چله با صوفی و واعظ کی شــــوم دمســـاز

همین ســــــاز بزرگی هـــــای دل را کرده ام آغاز

چنــــــــان شور جنون دارم که در زنجیــــر نایم باز

رهایـــــــم گر کنــــی امشب روم میخانه، میخانه

------------------------------------------------

کشم از هجـر رویت روز شب من سخت دشواری

تنـــــم بیمــــــــار شـــد از غصه و از رنج و ادباری

مرا انــــدر کنـــــــــارم همچو تو بایست غمخواری

همی در سینــــــــه مرغ دل نــــوا دارد بصد زاری

نمی گویـــــــــم دیگر حرفـــی بجُز جانانه، جانانه

------------------------------------------------

حریــــــر دیده ی "محمود" باشد در رهت همــوار

ببوســــــد آن کف پای بــلورین تـــــو در رفتـــــــار

زبان یاری کند تا وصف حسنـــت را کنـــــم تکــرار

“ثنـــــــا” آن شوخ نـــــاز آید به تمکین جانب بازار

کند یک عالمــــی بی می چنان مستانه،مستانه

==========================

24 قوس 1391 هجری خورشیدی

سرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/ افغانستان


[ سه شنبه 93/10/9 ] [ 9:32 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

 بیاد خاطره هــــــا -------------------- اگر تو باز نــگردی ز غصه خواهم مُــــرد به پشت پنجــــــره ها به نیمـــــــه ی شب ها بیــــاد خاطـــره ها بیاد خاطر شیــــرین آخرین نگه ات که دست گرم تو از دست من جدا میشد که لرزه در تن تو او غصه در دل من، بار خویش می افــــزود و اشک دیده ی تو هم، ز جام چشمانت بدامن صدفِ خویشتن گهر میریخت اگر تو باز نــــــــــــــــگردی چگونه خواهم زیست؟ نگاهی من همه تصویــــــــــــر دیدن تو کشد وجود من بوصال وجود تو مایل ز دیده امــــا دور به قلب من نـــــــــزدیک تو باز خواهــــــــی گشت ولی زمانیکه من مُرده ام ز فــــــــرط غمت بیایی و تو بجویی مرا به دهــــکده ام نه یابیـــــــم صد حیف به کنج ِ قبرستان گوری را که سبزه در او دمیده همچو حریـــــر نهان شده کسی که تو آرزو داری جوابی این گنـــه ات را چگونه خواهی داد…؟ --------------------------------------------------- برف ریزان 1391 هجری خورشیدی سرودم احمد محمود امپراطور


اگر تو باز نــگردی

ز غصه خواهم مُــــرد

به پشت پنجــــــره ها

به نیمـــــــه ی شب ها

بیــــاد خاطـــره ها

بیاد خاطر شیــــرین آخرین نگه ات

که دست گرم تو از دست من جدا میشد

که لرزه در تن تو

او غصه در دل من، بار خویش می افــــزود

و اشک دیده ی تو هم، ز جام چشمانت

بدامن صدفِ خویشتن گهر میریخت

اگر تو باز نــــــــــــــــگردی

چگونه خواهم زیست؟

نگاهی من همه تصویــــــــــــر دیدن تو کشد

وجود من بوصال وجود تو مایل

ز دیده امــــا دور

به قلب من نـــــــــزدیک

تو باز خواهــــــــی گشت

ولی زمانیکه من مُرده ام ز فــــــــرط غمت

بیایی و تو بجویی مرا به دهــــکده ام

نه یابیـــــــم صد حیف

به کنج ِ قبرستان گوری را که سبزه در او

دمیده همچو حریـــــر

نهان شده کسی که تو آرزو داری

جوابی این گنـــه ات را چگونه خواهی داد…؟

----------------------------

برف ریزان 1391 هجری خورشیدی

سرودم

احمد محمود امپراطور



[ سه شنبه 93/10/9 ] [ 8:59 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

تصاویر و تابلو های احمد محمود امپراطور شاعر و نویسنده از ولایت بدخشان افغانستان

بی تـــو من شـــــام تار را مانم

غصــــــه ای روزگـــــــار را مانم

امپراطور


[ شنبه 93/10/6 ] [ 7:41 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

بی تـــو من شـــــام تار را مانم غصــــــه ای روزگـــــــار را مانم داغِ ســـرتا به پاسـت در تن من  دمــنِ لالــــــــــــــه زار  را مانم میچکد خون ز پـــــرده های دلم گل فــــروشِ بهــــــــــار را مانم سایه ای غـــــم فتاده بر دوشم لشــــــــکرِ خیمـــــه دار را مانم پاره شد نسج خنـــده های وفـا دل پُــــــر از خون انــــــار را مانم چمن و بـــــاغ و گلشنـــــم نبُوَد بلبــــــــــل بی دیــــــــار را مانم خفته در قلب من محبت و عشق شوق چنـــــدین هـــــزار را مانم تـــوسن من محیــط نشنــــاسد ابــــــــری آتش ســــــوار را مانم نشـــــــــه دارد دمـــــاغ افـکارم بـــــــاده نوشـــی خمـار را مانم باغ اندیشــــــــه ام خـزان نشود خامــــــــه ای آبــــــــدار را مانم امپـــراطور عشق خود باشــــــم بیــــــدل بیقــــــــــــــرار را مانم صفحه گر نشمـرم چه چاره کنم دســـــت خط یــــادگـــار را مانم مـــرگ کی نـــــام من بخاک برد لــوح سنــــگ مــــــــزار را مانم محمود اینجـا چو شمع میسوزم جــــــــگر داغـــــــــــدار را مانم ------------------------------------ جمعه 60 جدی 1393 هجری آفتابی که برابر میشود به 26 دسامبر 2014 میلادی ســـــــــــرودم احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان


بی تـــــو من شــــام تار را مانم

غصــــــه ای روزگــــــار را مانم

داغِ ســـرتا به پاسـت در تن من

دشتِ از  لالــــــــــــه زار  را مانم

میچکد خون ز پـــــرده های دلم

گل فــــروشِ بهــــــــــار را مانم

سایه ای غـــــم فتاده بر دوشم

لشــــــــکرِ خیمـــــه دار را مانم

پاره شد نسج خنـــده های وفـا

دل پُــــر از خون انــــــار را مانم

چمن و بـــــاغ و گلشنـــــم نبُوَد

بلبــــــــــل بی دیــــــــار را مانم

خفته در قلب من محبت و عشق

شوق چنـــــدین هـــــزار را مانم

تــــوسن من محیــط نشنــــــاسد

ابــــــــری آتش ســــــوار را مانم

نشـــــــــه دارد دمـــــاغ افـکارم

بـــــــاده نوشـــی خمـار را مانم

باغ اندیشــــــــه ام خـزان نشود

خامــــــــه ای آبــــــــدار را مانم

صفحه گر نشمـرم چه چاره کنم

دســـــت خط یــــادگـــار را مانم

مـــرگ کی نـــــام من بخاک برد

لــوح سنــــگ مــــــــزار را مانم

امپـــراطور عشق خود باشــــــم

بیــــــدل بیقــــــــــــــرار را مانم

محمود اینجـا چو شمع میسوزم

جــــــــگر داغـــــــــــدار را مانم
---------------------------
____________
جمعه 60 جدی 1393 هجری آفتابی

که برابر میشود به 26 دسامبر 2014 میلادی

ســــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


[ شنبه 93/10/6 ] [ 1:59 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 315
بازدید دیروز: 331
کل بازدیدها: 1248474