خورشید تابنده عشق | ||
یک خاطره کوتاه از این تصویر ساعت پیش از اینکه به برنامه تلویزیونی با این عزیزان داشتم شهر بودم و رفتم به وزارت مخابرات تا پُست بکس خود را ببینم تا چند دقیقه ی دیگر وقت غذای کارمندان میشود شما بروید بعد از چاشت یا فردا وقت تر بیایید. منم به حرفش احترام گذاشتم هرچند در طول سالهای گذشته با چنین برخوردی روبرو نشده بودم حتا اگر وقت نان هم میبود برای من مانعی نبود. هنوز فاصله ی بیشتر از 300 متر را نه پیموده بودم که صدای مهیب انفجار از جای بلندم کرد. و ستون دودی از درب وزارت مخابرات یا همان 18 منزله بلند شد خودم را به یک موتر رساندم و راهی خانه شدم و دوباره از خانه به این برنامه اشتراک کردم. در حقیقیت آن دوست خدای مرا از مرگ نجات داد و فرشته ی نجاتم شد ولی جان خودش را بعدا خبر شدم که از دست داده بود. خداوند متعال روح آن مرد جوان را به جمیع گذشتگان تا قیام قیامت غریق رحمت کند با مهر امپراطور [ جمعه 98/3/31 ] [ 11:48 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |