سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید تابنده عشق
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

امروز صبح از ‌خانه بیرون رفتم
با آنکه برف باری های سنگین چندین روزه تمام نقاط شهر را سفید پوش کرده بود و هنوز ام داشت به روی زخم های خشکسالی مرهم می نهاد،
به سوی شهر با عابرین یکجا شدم.
هرچند سردی فرمانروایی میکرد،
ولی خون در رگ های امید گرم گرم در گردش بود.
من برای گرفتن تصاویر برفی و هوا خوری بیرون نشدم بودم بل خواستم
از حال و احوال همشهریانم بیشتر باخبر شوم
با آنکه کمکی از دستم پوره نبود
اما احساس که در قلبم نسبت به انسان و انسان بودن دارم برایم مکرم است.
چون دین من حتا تبسمی را صدقه میداند و ادب و فرهنگم
میگوید:
بقول ناظم هروی
دست از کرم به عذر تنک مایگی مشوی
برگی در آب کشتی صد مور میشود

در مسیر راه با جمع جوانان میوه فروش سر خوردم آتش زرتشتی افروخته بودند و به روی ناملایمتی های روزگار لبخند میزدند،
مرا به گرم شدن دعوت کردن لحظه ی کنارشان نشستم

 

امروز صبح از ‌خانه بیرون رفتم با آنکه برف باری های سنگین چندین روزه تمام نقاط شهر را سفید پوش کرده بود و هنوز ام داشت به روی زخم های خشکسالی مرهم می نهاد، به سوی شهر با عابرین یکجا شدم. هرچند سردی فرمانروایی میکرد، ولی خون در رگ های امید گرم گرم در گردش بود. من برای گرفتن تصاویر برفی و هوا خوری بیرون نشدم بودم بل خواستم از حال و احوال همشهریانم بیشتر باخبر شوم با آنکه کمکی از دستم پوره نبود اما احساس که در قلبم نسبت به انسان و انسان بودن دارم برایم مکرم است. چون دین من حتا تبسمی را صدقه میداند و ادب و فرهنگم میگوید: بقول ناظم هروی دست از کرم به عذر تنک مایگی مشوی برگی در آب کشتی صد مور میشود  در مسیر راه با جمع جوانان میوه فروش سر خوردم آتش زرتشتی افروخته بودند و به روی ناملایمتی های روزگار لبخند میزدند، مرا به گرم شدن دعوت کردن لحظه ی کنارشان نشستم و صحبت کردیم بعد پیشتر و پیشتر رفتم با مادر نازنین سر خوردم که در کنار جاده ایستاده بود. تن این فرشته الهی اندک اندک از شدت سرما میلرزید سلام کردم و دستش را گرفتم از جاده هر دو گذشتیم اندکی خورد و ریز بر دوش اش بود و قدری شش و جگر نیز در خریطه ی با خود داشت، پیاده رو را تا نزدیک محل بود باش وی پیمودم و از زندگیش چندان ناراحت نبود و پیوسته مرا دعا میکرد. دستش را محکم گرفته بودم چون پاهای ضعیفش گاه گاهی روی برف و یخ می لغزید او خیلی شیرین حرف میزد و شکر گذار بود. صبوری و استقامتش را ستودم. گلویم بغض کرده بود و بارش برف حایل اشک هایم میشد. خداوند متعال بالای این سرزمین و مردمانش رحم کند. و آینده روشن و عاری از جنگ را نصیب مان گرداند. زندگی اینگونه در شهر من جریان دارد.. با مهر و ارادت #احمدمحمودامپراطور دوشنبه 16 جدی 1398 خورشیدی #کابل از شیر جان بابت اخذ تصاویر ممنونم.

و صحبت کردیم بعد پیشتر و پیشتر رفتم با مادر نازنین سر خوردم که در کنار جاده ایستاده بود.
تن این فرشته الهی اندک اندک از شدت سرما میلرزید
سلام کردم و دستش را گرفتم از جاده هر دو گذشتیم
اندکی خورد و ریز بر دوش اش بود و قدری شش و جگر نیز در خریطه ی با خود داشت، پیاده رو را تا نزدیک محل بود باش وی پیمودم و از زندگیش چندان ناراحت نبود و پیوسته مرا دعا میکرد. دستش را محکم گرفته بودم چون پاهای ضعیفش گاه گاهی روی برف و یخ می لغزید

امروز صبح از ‌خانه بیرون رفتم با آنکه برف باری های سنگین چندین روزه تمام نقاط شهر را سفید پوش کرده بود و هنوز ام داشت به روی زخم های خشکسالی مرهم می نهاد، به سوی شهر با عابرین یکجا شدم. هرچند سردی فرمانروایی میکرد، ولی خون در رگ های امید گرم گرم در گردش بود. من برای گرفتن تصاویر برفی و هوا خوری بیرون نشدم بودم بل خواستم از حال و احوال همشهریانم بیشتر باخبر شوم با آنکه کمکی از دستم پوره نبود اما احساس که در قلبم نسبت به انسان و انسان بودن دارم برایم مکرم است. چون دین من حتا تبسمی را صدقه میداند و ادب و فرهنگم میگوید: بقول ناظم هروی دست از کرم به عذر تنک مایگی مشوی برگی در آب کشتی صد مور میشود  در مسیر راه با جمع جوانان میوه فروش سر خوردم آتش زرتشتی افروخته بودند و به روی ناملایمتی های روزگار لبخند میزدند، مرا به گرم شدن دعوت کردن لحظه ی کنارشان نشستم و صحبت کردیم بعد پیشتر و پیشتر رفتم با مادر نازنین سر خوردم که در کنار جاده ایستاده بود. تن این فرشته الهی اندک اندک از شدت سرما میلرزید سلام کردم و دستش را گرفتم از جاده هر دو گذشتیم اندکی خورد و ریز بر دوش اش بود و قدری شش و جگر نیز در خریطه ی با خود داشت، پیاده رو را تا نزدیک محل بود باش وی پیمودم و از زندگیش چندان ناراحت نبود و پیوسته مرا دعا میکرد. دستش را محکم گرفته بودم چون پاهای ضعیفش گاه گاهی روی برف و یخ می لغزید او خیلی شیرین حرف میزد و شکر گذار بود. صبوری و استقامتش را ستودم. گلویم بغض کرده بود و بارش برف حایل اشک هایم میشد. خداوند متعال بالای این سرزمین و مردمانش رحم کند. و آینده روشن و عاری از جنگ را نصیب مان گرداند. زندگی اینگونه در شهر من جریان دارد.. با مهر و ارادت #احمدمحمودامپراطور دوشنبه 16 جدی 1398 خورشیدی #کابل از شیر جان بابت اخذ تصاویر ممنونم.

او خیلی شیرین حرف میزد و شکر گذار بود.
صبوری و استقامتش را ستودم.
گلویم بغض کرده بود و بارش برف حایل اشک هایم میشد.
خداوند متعال بالای این سرزمین و مردمانش رحم کند.
و آینده روشن و عاری از جنگ را نصیب مان گرداند.
زندگی اینگونه در شهر من جریان دارد..
با مهر و ارادت
#احمدمحمودامپراطور
دوشنبه 16 جدی 1398 خورشیدی
#کابل
از شیر جان بابت اخذ تصاویر ممنونم.


[ چهارشنبه 98/10/18 ] [ 11:42 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 517
بازدید دیروز: 60
کل بازدیدها: 1254572