غزل گفتی و در عشق خودت تنها شدی شاعر
میان واژگان سبز خود معنا شدی شاعر
کیستی از کدامین کهکشان اینجا تو بر گشتی
که با امثال چندین آسمان پهنا شدی شاعر
تنت را سوختند و سوختی در اشک چشمانت
چگونه با همه این درد بی پروا شدی شاعر
نهادی سر به پیش خوبرویان و نفهمیدم
چرا با اینهمه باز هم تو بی لیلا شدی شاعر
دلت را ریختی در آتش رخسار مه رویان
به خونآب جگر معجون روح افزا شدی شاعر
تو عاشق بودی و عاشق نمودی روی عالم را
به قلب عاشقان درمان شدی مولا شدی شاعر
بسازی مست از خمخانهی افکار خود آری
می استی نشئه استی ساغر و مینا شدی شاعر
میان ژرفنای ظلم بشکستند پر و بالت
به هر افتادن از جا خواستی صحرا شدی شاعر
هزاران گرگ این وادی به دندان کَند احساست
چو آهو با رمیدن های خود مانا شدی شاعر
دلم میسوزد از تنهای و تنها شدن هایت
مگر در انزوای خویشتن والا شدی شاعر
درین دنیا نداری قیمتی تا که حیات استی
به بازار که رفته در پی سودا شدی شاعر
بشارت میدهد محمود زین دیگر چه می خواهی
پسند بارگاهی خالق یکتا شدی شاعر
----------------------------------
جمعه 11 قوس 1401 خورشیدی
که برابر میشود به 02-12-2022 ترسایی
سرودم
احمد محمود امپراطور