مخمس بر غـزل: امیـر خسرو دهلوی
احمد محمود امپراطور
*************
ز هجرانت کشیدم غم از این غباره تر بادا
به ایثارت کنم جان ِ خود و ایثاره تر بادا
بهار عمرت ای جان و دلم بهاره تر بادا
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
تنم از بی دلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
_______________
نگاهی گرم و شوخت در نگه بیماریی دارد
شکست قلب من در هر نفس دل داریی دارد
به خاک مقدمت گردی سرم همواریی دارد
به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد
به خونریزی غریبان چشم تو عیاره تر بادا
______________
خدنگ و تیر مژگانی تو بی اندازه تر خواهم
گلی روی تو در هر شهر پر آوازه تر خواهم
اگر انجام عشقت این بُوَد آغازه تر خواهم
رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم
دلت خاره است و بهر کشتن من خاره تر بادا
_____________
دگر از بینوایی ها روم من تا به کی هر سو
خمیده قامت من چون کمان و تیغه ی ابرو
شدم از فرط بیماری ندانی این منم یا، مو
گر ای زاهد دعای خیر می گویی مرا این گو
که آن آواره از کوی بتان آواره تر بادا
_____________
سخن از صورت و از حسن او صد داستان آمد
چمن از رنگ لب هایش به رنگ ضیمران آمد
همه عشاق را بینی ز دستش در فغان آمد
همه گویند کز خونخواریش خلقی بجان آمد
من این گویم که بهر جان من خونخواره تر بادا
______________
کمانش تا به کی سوی منی بیچاره زه گردد
ز غصه این گلوی من چو زلف او گره گردد
اگر این است عدالت هرچه ما خواهیم نه گردد
دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد
و گر جانان بدین شاد است یارب پاره تر بادا
_____________
به بزم دیگران به من زنی تاکی می از ساغر
نمی ارزد که” محمود“ات کنی زین بیش خاکستر
ازین پیوسته بی باکی و از این خود سری بگذر
چو با تر دامنی خو کرد “خسرو” با دو چشم تر
به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا
==========================
احمد محمود امپراطور