صبحِ هستی در لبــــاسِ فقرِ ما محرم نشد
در دلِ آفت پرستـــــم بوی گــل مرهم نشد
جیـــوه از بس کرد جنسِ هرزه را بازارگان
گوهــــرِ اشکم به کلکِ بد گهـــر خاتم نشد
عرش و کرسی و سماوات و خدا استاد شد
راستــی ها در سرشتِ این بنــی آدم نشد
طوطی با گفتار خود کی میکند سعی عمل
عالَمی در این جهان عالِم شد و عالَم نشد
دادم از دست آنچه را باید نمیـدادم ز دست
خاک بر سر کردم و خون دلـــم شبنم نشد
نه متاع در کاروان نه یــاری از این رهروان
بسملِ جا مانده را بانگِ جـــرس ماتم نشد
تیـــر از هر سو زند محمود را این چـرخ دون
خون شد و آتش به جـان افتاد اما خم نشد
-------------------------------------------
بامداد یکشنبه اول سنبله 1394 هجری خورشیدی
که برابر می شود به 23 آگست 2015 میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان