غیـــــری انسانیت و عشق دگــــر آیین نیست
آنچــــــه را می نگری درد بود تسکین نیست
غصــــه بسیار و غـــم هجـــــر ندارد پایــــان
این همـــــه معالجـــه و دارو بجز تلقین نیست
شهر پر حادثــــــه و خلق پــــر از مکر و ریا
تن و تن پوش گناه چـهره ی ما غمگین نیست
پست و بی باک، مقامـــــاتِ بلند رتبه ی ملک
ظـــلم و بیـــــداد زبـان میکشد و تمکین نیست
ولــد الزانــی مشهــــود دهنــــد اســـم نیــــــکو
وصف نادان و فرومایـــــــه بجز توهین نیست
افتخـــارات چه، آزادی کجـــا، صلـــــح کــدام
جمع شان جمع کنی پاره ی از سرگین نیست
ریش داران کـه بـــر دور کنیســـــه جمـــع اند
مفســــدی چنـــد بوُد اهـــل دل و مومن نیست
هست خــدا خالق و، ما خلق و، پیمبـــر منجی
مشــــکل از محتسب و شیخ بوُد از دین نیست
محمود امـــروز خماری به می عشق و جنون
دل به دریا زدنت گاه و گاهــــی ممکن نیست
-------------------------------------------
چهارشنبه 03 جوزا ( خرداد ) 1396 آفتابی
که برابر میشود به 24 می 2017 ترسایی
ســـرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان
نوت:
غزل فوق را چند روز پیش سروده بودم ولی بنابه معاذیر صحی فرصت نشرش برای دست نداد
امروز وقت پیدا کردم تا با شما عزیزان و صاحبلان شریک سازم.
با مهر