قـــدم بگذار من در مقــــدمت روییده می آیم
به بـزم شعر عرفان یک قلم شوریده می آیم
تو باشی نوبهــار و من همان گلزار عشق تو
به هر ســــوی نظر انداز من خندیده می آیم
زمیـــن و آب و خاک و باد حتی آتش سوزان
به هرجا باشی ومن نکهت ات بوئیده می آیم
ز هــر سینه صدای سر زند آن ناله من باشم
منــــــم فریاد و از قلبی زمان پیچیده می آیم
ترا نشنــــاختم با چشـــم بینـــایی سیه روزم
دگـــــر سوی تو سر افگنده و نادیده می آیم
من هستــــم کودک نادان و رنج عشق نادیده
بســــوی بـــارگاه ات دم به دم نالیده می آیم
گدازم ده و سوزم ده ولی سوی خودت بستان
من درمانده رو بــــر خاک تو مالیده می آیم
فلک تــاز دو عالم هـر کنی بیچاره ات باشم
رکــاب تـــوسن اعجــــاز تو بوسیده می آیم
سعــــادت کن نصیب حـال محمود پریشانت
زمین جبهه را بر درگـــه ات ساییده می آیم
----------------------------------------
چهارشنبه 24 عقرب 1396 آفتابی
که برابر میشود به 15 نوامبر 2017 ترسایی
سرودم
احمد محمود امپراطور