سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید تابنده عشق
قالب وبلاگ
لینک دوستان

      عاشق خاک پای محمودم     بر سر جوهر گدا سوگند     جوهر     سر فخر آفرینت در پناه خداوند متعال باشد اکه جانم..!     دوستدارم ترا چو دیده و دل     به نـــمِ اشک بی نوا سوگند     امپراطور     بی وفا نزد چشم سلطانم     بر سرم خورد بارهاسوگند     جوهر     قلب من می طپد به یاد رُخت     به شهیدان جان فدا سوگند     امپراطور     نزد محمود و پیش چشم سنا     قاصدم خورد برملا سوگند     جوهر     آتش عشق سوخت جانم را     به همان زلف بر قفا سوگند     امپراطور     کورشدچشم جوهرت محمود     به سر لشکر بلا سوگند     جوهر     هرکــــه داند بلنـدیی سخنت     میخوری جان من چرا سوگند     امپراطور     عرق سودای شعر محمودم     به سر ناز واژه ها سوگند     جوهر     به صفــــای محبتِ من و تو     واژه ها خورده بار ها سوگند       امپراطور     درد عشق مرا علاج کجاست     به طبیب غم و دوا سوگند     جوهر     آسمـــان ادب به تــــو نازد     داردی هفت اژدها سوگند     امپراطوردورد به ادیبه اندیشمند محترمه سلطانه رکین     که صور خیالش تصویر بلندای ادب و کلک بهزادی     تا در سرزمین هنر می خرامد     بهشت معنی را نمایان می کند.     سپاسمندم از نوازش شما...     امپراطور     آسمـــان ادب به تــــو نازد     داردی هفت اژدها سوگند     امپراطور     ممنونم امپراطور ارجمند . شرمنده ام ساختید.     سلطانه رکین     فدوی مهر معنوی شما را در هردو سرا پاسدار است.     حسوادنت شرمنده باد.     تا به تصویر من قلم زده ای     به تو گفت است مرحبا، سوگند     امپراطور     مهر والطاف تو را پاسدارم     بر سری واژه ای وفا سوگند     رکین     دستی سلطانه ام کشیدسلطان     بر سرعکس آشنا سوگند     جوهر     تو بیـــــــــا باز یاد ما می کن     در پی ات رفته خونبها سوگند     امپراطور     قدمت جای دیدگان مانم     به خدایی آن خدا سوگند     رکین     من بنازم نوازشهای رکین     که افتادم چون سها سوگند     امپراطور     نور چشمی و قوت قلبم     به کرامات کبریا سوگند     امپراطور     لایق وصف نیستم شاعر     به مهروزی آشنا سوگند     رکین     بانو سلطانه بسلامت باشید...     با چنین مهر و احترام و ادب     بکشی همچو کهربا سوگند     امپراطور     ارزشت نزد اهل ادبست     به حرف حرف معنا سوگند     رکین     پاس ملک ادب کنی هر دم     نیست حاجت به بارها سوگند     امپراطور     نخواسته شامل مجلس شدم     به صحبت های آشنا سوگند     رکین     گرچه تکرار شد به قافیه ات     کردی در جان من روا سوگندامپراطور     طبع شعرت بدلم جا گرفت     به جوهر و احمد بی ریا سوگند     رکین     اکه من بیـــــــــــــا که تنهایم     خورده ام از کجا کجا سوگند     امپراطور     دوست دارم رکین و جوهر را     بدل تنــگ و بی شِفا سوگند     امپراطور     محمودا بشنواز کلام رکین     به دل پاک آشنا سوگند     جوهر     خاطراتِ گذشته در ذهنـــــمشده بر من چو ملتجا، سوگند     امپراطور     در و دیوار سینه تنـــــــگم     خورد برنقش بوریا سوگند     جوهر     دیدمش بارها به مجلس غیر     خورد آن شوخ بیحیا سوگند     جوهر     گرم بادا همیش مجلس تان     به ذات پاک کبریا سوگند     رکین     گشته کمیاب آب وتیل ونمک     به یتیمان بینوا سوگندجوهر     خورد عمامه سر به هرمجلس     بر سر نام مصطفی سوگند     جوهر     به گفته جوهر خیر اندیشم     بحق ملتم مباد دگر جفا سوگند     رکین      دوست بی مطلب آشنایم نیست     به هــــــــــزار جور دلربا سوگند     جوهر     شعر سلطانه را خریدارم     به زر وزیور و طلا سوگند     جوهر     دوست جانی طلب و در غم اغیار مباش     دستگیرت شود خدای معلی سوگند     رکین     بتو ای شوخ پر جفا سوگند     به جفای تو بی وفا سوگند     جوهر     جان رکین فداست بر دوستش     لایق شان تونیست به ولا سوگند     رکین     شده سوگنــــد در بیان همـــه     لطف کن از خودت برآ سوگند     امپراطور     کشت ما را بلا بی برقی     بخداوند و انبیا سوگند     امپراطور     غزلی نابِ جوهرِ معنی     ز ابتدا تا به انتها سوگند     امپراطور     لب مشعوقه را بلب گیرم     که نیفتد به کار ما سوگند     امپراطور     حلق ماخشک شد زسوگندها     (به شهیدان کربلا سوگند)     جوهر     خون عشاق، جاودان باشد     به دمی تیغِ کربلا سوگند     امپراطور     کافر سنگ دل در این عالم     خورد درصبح وهم مسا سوگند     جوهر     دل بیتاب من وطن گوید     بخون پاک شهدا سوگند     رکین     ز فروغ و رکین و جوهر من     می شود قلب روشنا سوگند     امپراطور     در دیارم زمعیشت نبود خبری     احمدم خواست ،به روشنا سوگند     رکین     زور مردم بمثل زور خداست     به فغان دل گدا سوگند     جوهر     من و جوهر دو جسم و یک روح ایم     به رکـــین معــــــــدن سخا سوگند     امپراطور     بردل فرد فرد این وطنم     خواست هایست برملا سوگند     رکین     ز قناعت که سیم و زر دارم     نیست در پیش اغنیا سوگند     امپراطور     دوستانم همه وجود منست     به پاکی نفس وصفا سوگند     رکین     ای رکین از تو زیاد ممــنونم     به همین مهر و این عطا سوگند     امپراطور      نقش خود بر تو من مباح کردم     نیست شایسته این لقا سوگند     رکین     عرض خود می کنم به داد رسم     گرچه شد ظلم و ناروا سوگند     امپراطور     مپراطور این چی حرفست ترا     کم مگیر خویشرا ، خدا را سوگند     رکین       جگرم داغ و قلب من در خون     به رخ سرو خوش ادا سوگند     امپراطور     من در این جا درِ سخن بندم     تا نگردم مقـتـــــــدا سوگند     امپراطور     دوستان عزیزم شب شما بخیر و زنده گی تان پر از صفا و صمیمت باد.     بدرود      منم از حضور صمیمانه عزیزان مرخص میشم     ایام بکام در امورخیر.     موفیقت برایتان آرزو دارم. پدرود     رکین  وبلاک مستقل احمد محمود امپراطور با مجموعه اشعار و تابلو های هنری ahmad mahmood imperator
نقاشی و رسامی پنسلی توسط نقاش چهره دست کشور افغانستان محترمه بانو سلطانه رکین

 


درود بدوستان عزیز و سروران گرانقدر.!

بتاریخ 16 ماه حمل 1394 هجری خورشیدی با شاعر والاگهر کشورم

جناب محترم محمد نعیم جوهر تماس تلفونی داشتم

ساعت بوقت افغانستان حدوداً 3:30 دقیقه بعد از چاشت بود.

در جریان مکالمه یادی از غزل چند سال پیش خود نمودن که

خاطره خیلی جالب و نگران کننده داشت.

گفت شب غزلی سرودم و برای یکی از دوستان که در ایالات متحده امریکا زندگی میکرد

ذریعه تلفون به خوانش گرفتم و فردای آن روز به وظیفه رفتم.

خانم که مسؤل بخش  ترتیب و پاک کاری منزلم بود بعد از رفتن من

به خانه آمده و همه گوشه و کنار اتاق ها را مرتب ساخته

در ضمن چشمش به کاغذی های پرآگنده که در آن سروده هایم بود

افتاده و همه را به سطل اشغال دانی منتقل نموده است.

وقتی شام همان روز از وظیفه بر گشتم اصلاً یادم نمانده بود

که من چیزی تحریر کرده باشم، درست ناوقت های شب بود

که همان دوستم از ایالات متحده امریکا به من تماس گرفت و خواهش کرد تا غزل

را که برایش خوانده بودم دوباره بخوانش بگیرم تا یادداشت کند.

هرچه اینطرف و آنطرف را جستجو کردم چیزی از آن کاغذ پاره ها نیافتم.

به خانم وظیفه دار تماس گرفتم او برایم گفت که همه را جمع کرده

به سطل اشغال دانی که در بیرون منزل است ریخته ام سرآسیمه رفتم

تا شود آن کاغذ ها را دریابم ولی مسولان تنظیف همه را جمع آوری کرده با خود برده بودن.

خوب عیب آن خانم هم نبود چون او از کشور آلمان بود و نمیدانیست

که در این کاغذ ها تراوشت مغزی و آرامش زنده گی من است.

و از آن  غزل فقط یک بیت آن در خاطرم بود و بس.

( بهر قتلم رقیبِ خانه خراب / خورد در خانه ای خدا سوگند ).

وقتی آقای جوهر این بیت را به من به خوانش گرفتند منم در جریان صحبت شروع کردم

به طراحی، وقتی حرف مان تمام شد منم این تابلو  فوق را تمام کرده بودم

و بروی صفحه ای اجتماعی  شان بدست نشر سپردم.

آقای جوهر با دیدن این تابلو بیدرنگ به مشاعره آغاز نمودن.

من خواستم این جریان را که شاه نزولش چنین بود و دامنش چنین شد

با شما عزیزانم شریک بسازم.

جای بسا مسرت است که در این مشاعره بانوی ادب سنج

نقاش چیره دست کشورم محترمه سلطانه رکین را نیز با خود داشتیم.

 همچنان از بابت نقاشی که تصویر من ( احمد محمود امپراطور ) و

جناب محترم محمد نعیم جوهر را  بانو سلطانه رکین  چندی پیش به زیبا و ظرافت منحصر به فرد خود ترسیم

نمودند تشکر و امتنان نمایم.

اینک شما و جریان مشاعره فی البدیه.

نویسنده:

احمد محمود امپراطور

بهار 1394 هجری خورشیدی

کابل/ افغانستان

_____________________

عاشق خاک پای محمودم

بر سر جوهر گدا سوگند

جوهر


سر فخر آفرینت در پناه خداوند متعال باشد اکه جانم..!


دوستدارم ترا چو دیده و دل

به نـــمِ اشک بی نوا سوگند

امپراطور

بی وفا نزد چشم سلطانم

بر سرم خورد بارهاسوگند

جوهر

قلب من می طپد به یاد رُخت

به شهیدان جان فدا سوگند

امپراطور

نزد محمود و پیش چشم سنا

قاصدم خورد برملا سوگند

جوهر


آتش عشق سوخت جانم را

به همان زلف بر قفا سوگند

امپراطور

کورشدچشم جوهرت محمود

به سر لشکر بلا سوگند

جوهر

هرکــــه داند بلنـدیی سخنت

میخوری جان من چرا سوگند

امپراطور

عرق سودای شعر محمودم

به سر ناز واژه ها سوگند

جوهر

به صفــــای محبتِ من و تو

واژه ها خورده بار ها سوگند


امپراطور

درد عشق مرا علاج کجاست

به طبیب غم و دوا سوگند

جوهر

آسمـــان ادب به تــــو نازد

داردی هفت اژدها سوگند

امپراطور

دورد به ادیبه اندیشمند محترمه سلطانه رکین

که صور خیالش تصویر بلندای ادب و کلک بهزادی

تا در سرزمین هنر می خرامد

بهشت معنی را نمایان می کند.

سپاسمندم از نوازش شما...


امپراطور


آسمـــان ادب به تــــو نازد

داردی هفت اژدها سوگند

امپراطور

ممنونم امپراطور ارجمند . شرمنده ام ساختید.

سلطانه رکین


فدوی مهر معنوی شما را در هردو سرا پاسدار است.

حسوادنت شرمنده باد.


تا به تصویر من قلم زده ای

به تو گفت است مرحبا، سوگند

امپراطور

مهر والطاف تو را پاسدارم

بر سری واژه ای وفا سوگند

رکین

دستی سلطانه ام کشیدسلطان

بر سرعکس آشنا سوگند

جوهر

تو بیـــــــــا باز یاد ما می کن

در پی ات رفته خونبها سوگند

امپراطور

قدمت جای دیدگان مانم

به خدایی آن خدا سوگند

رکین

من بنازم نوازشهای رکین

که افتادم چون سها سوگند

امپراطور

نور چشمی و قوت قلبم

به کرامات کبریا سوگند

امپراطور

لایق وصف نیستم شاعر

به مهروزی آشنا سوگند

رکین

بانو سلطانه بسلامت باشید...


با چنین مهر و احترام و ادب

بکشی همچو کهربا سوگند

امپراطور

ارزشت نزد اهل ادبست

به حرف حرف معنا سوگند

رکین

پاس ملکِ ادب کنـــی هر دم

نیست حاجت به بارها سوگند

امپراطور

نخواسته شامل مجلس شدم

به صحبت های آشنا سوگند

رکین

گرچه تکرار شد به قافیه ات

کردی در جان من روا سوگند
امپراطور

طبع شعرت بدلم جا گرفت

به جوهر و احمد بی ریا سوگند

رکین

اکه من بیـــــــــــــا که تنهایم

خورده ام از کجا کجا سوگند

امپراطور

دوست دارم رکین و جوهر را

بدل تنــگ و بی شِفا سوگند

امپراطور

محمودا بشنواز کلام رکین

به دل پاک آشنا سوگند

جوهر

خاطراتِ گذشته در ذهنـــــم
شده بر من چو ملتجا، سوگند

امپراطور

در و دیوار سینه تنـــــــگم

خورد برنقش بوریا سوگند

جوهر

دیدمش بارها به مجلس غیر

خورد آن شوخ بیحیا سوگند

جوهر

گرم بادا همیش مجلس تان

به ذات پاک کبریا سوگند

رکین

گشته کمیاب آب وتیل ونمک

به یتیمان بینوا سوگند
جوهر

خورد عمامه سر به هرمجلس

بر سر نام مصطفی سوگند

جوهر

به گفته جوهر خیر اندیشم

بحق ملتم مباد دگر جفا سوگند

رکین

 دوست بی مطلب آشنایم نیست

به هــــــــــزار جور دلربا سوگند

جوهر

شعر سلطانه را خریدارم

به زر وزیور و طلا سوگند

جوهر

دوست جانی طلب و در غم اغیار مباش

دستگیرت شود خدای معلی سوگند

رکین

بتو ای شوخ پر جفا سوگند

به جفای تو بی وفا سوگند

جوهر

جان رکین فداست بر دوستش

لایق شان تونیست به ولا سوگند

رکین

شده سوگنــــد در بیان همـــه

لطف کن از خودت برآ سوگند

امپراطور

کشت ما را بلا بی برقی

بخداوند و انبیا سوگند

امپراطور

غزلی نابِ جوهرِ معنی

ز ابتدا تا به انتها سوگند

امپراطور

لب مشعوقه را بلب گیرم

که نیفتد به کار ما سوگند

امپراطور

حلق ماخشک شد زسوگندها

(به شهیدان کربلا سوگند)

جوهر

خون عشاق، جاودان باشد

به دمی تیغِ کربلا سوگند

امپراطور

کافر سنگ دل در این عالم

خورد درصبح وهم مسا سوگند

جوهر

دل بیتاب من وطن گوید

بخون پاک شهدا سوگند

رکین

ز فروغ و رکین و جوهر من

می شود قلب روشنا سوگند

امپراطور

در دیارم زمعیشت نبود خبری

احمدم خواست ،به روشنا سوگند

رکین

زور مردم بمثل زور خداست

به فغان دل گدا سوگند

جوهر

من و جوهر دو جسم و یک روح ایم

به رکـــین معــــــــدن سخا سوگند

امپراطور

بردل فرد فرد این وطنم

خواست هایست برملا سوگند

رکین

ز قناعت که سیم و زر دارم

نیست در پیش اغنیا سوگند

امپراطور

دوستانم همه وجود منست

به پاکی نفس وصفا سوگند

رکین

ای رکین از تو زیاد ممــنونم

به همین مهر و این عطا سوگند

امپراطور

 نقش خود بر تو من مباح کردم

نیست شایسته این لقا سوگند

رکین

عرض خود می کنم به داد رسم

گرچه شد ظلم و ناروا سوگند

امپراطور

مپراطور این چی حرفست ترا

کم مگیر خویشرا ، خدا را سوگند

رکین


جگرم داغ و قلب من در خون

به رخ سرو خوش ادا سوگند

امپراطور

من در این جا درِ سخن بندم

تا نگردم مقـتـــــــدا سوگند

امپراطور

دوستان عزیزم شب شما بخیر و زنده گی تان پر از صفا و صمیمت باد.

بدرود


منم از حضور صمیمانه عزیزان مرخص میشم

ایام بکام در امورخیر.

موفیقت برایتان آرزو دارم. پدرود

رکین


ختم مشاعره فی البدیه


یکشنبه 16 حمل 1394 هجری خورشیدی

که برابر میشود به 05 اپریل 2015 میلادی

اجرا مشاعره توسط محمد نعیم جوهر از آلمان

محترمه سلطانه رکین هم از یکی کشور های اتحادیه اروپا

و

احمد محمود امپراطور از کابل

مکان مشاعره صفحه ای اجتماعی فیسبوک


[ پنج شنبه 94/1/20 ] [ 7:34 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

درود به دوستان و علاقه مندان شعر و ادب پارسی دری..!

در لیل 17 بر 18 حمل ماه 1394 هجری خورشیدی

بعد از نشر غزل:

( در جهان نام سروری داریم - عطر گلی های عنبری داریم )

مانند همیشه این غزل نیز طرف توجه شاعران و هوادارانم قرار گرفت

 که شاعر والاگهر محترم محمد نعیم جوهر آغاز گر این

مشاعره شدن و دوستان دیگر نیز در لابلا این مکاتبه زیبا سهم گرفتن.

توجه شما فرهیختگان را معطوف میدارم.


درود به دوستان و علاقه مندان شعر و ادب پارسی دری..! در لیل 17 بر 18 حمل ماه 1394 هجری خورشیدی بعد از نشر غزل: ( در جهان نام سروری داریم - عطر گلی های عنبری داریم ) مانند همیشه این غزل نیز طرف توجه شاعران و هوادارانم قرار گرفت  که شاعر والاگهر محترم محمد نعیم جوهر آغاز گر این مشاعره شدن و دوستان دیگر نیز در لابلا این مکاتبه زیبا سهم گرفتن. توجه شما فرهیختگان را معطوف میدارم.     غزل که عقل وهوش دل را باخود میبرد... دل دردمند را شفا...  وبخواب رفته گان دربار رابیدار...  وحاجت مندان راپرستاری ونوازش میده....  مبارکت باد امپراطور عزیز.... غمخوار( محمودا )دراین عالم مثل فردوسی عشقری داریم جوهر شاعر والاگهر، ادیب اندیشمند و بیدلی جناب محترم محمد نعیم جوهر صاحب..! شما در نهایت منا با الفاظ ناب تان نوازش و تحسین نمودیده اید که من از واژه واژه اش تشکر و امتنان می نمایم.------------------------------------------به دکان ادب ز مهر و کرم همچو جوهر مشتری داریم امپراطور کاملا حقیقت را در قالب شعر بیان کردید.تحسین و تمجید شایسته شما باد.. امپراطور گرامی شاعر جوان و مستعد کشور ، فخر افغان و زبان فارسی بر تو میبالم .موفق و موید باشید. سلطانه رکین بانوی خردمند و حکیم، نقاش چهره دست مُلک بهزادی محترمه سلطانه رکین درود های من نثار شما باد....... از نوازش بی شایبه و لطف عمیم تان مشکور و مرهونم. بهروز و برقرار باشید. امپراطور از ذره نوازی امپراطور دلها متشکرم همچو جوهر بقصر محمودم ناله ای زار انوری داریم جوهر خواهش می کنم اکه جان شما بزرگوارید. بایدش صاف و ساده کرد بیان شعر ِ نغز و قلندری داریم امپراطور سلامت باشی محمود جان زین سبب محمودا بیاد رخت یک دو مهمان آذری داریم جوهر طبعت نشه خرام باد اکه جان...... نان جو سفره را نکرده بوی بدن بـــــــــادی بلــدری داریم امپراطور شاد باد محمود دلها شاد باد........... بسکه دل را ربوده ای از ما بدرت شوق نوکری داریم جوهر اکه جانم بهار محبتت همیشه سبز و خرم باد... جوهرا می کنی گنهکارم نکند فکـــر کافری داریم امپراطور تا به دام افگنم ترا محمود روز وشب بنده پروری داریم جوهر   اکه جانم بسلامت باشد.... ما نخوردیم دونر و پیــــــــزا فکر خود سوی لاغری داریم امپراطور بهر اعدام جوهرت محمود حکم وفرمان دفتری داریم جوهر خدانکند جانت در پناه خداوند باشد.. گفته ها را عمل نباشد هیچ ما ملایان منبـــــــــری داریم امپراطور  طبعت رسا وخنده به لب بینمت همیش ما دراین ساغر شکسته دل می از جام کوثری داریم جوهر زنده و سلامت باشی شاعر توانا سرزمینم. گر بیایی به کابل جانان توت خشکِ مظفری داریم امپراطور ما نخوردیم دونر و پیــــــــــزا فکر خود سوی لاغری داریم امپراطور دونر وپیزا ها فدای سرت سلطانــــــم مثل محمود به دونــــر وپیزا ماکجا همچو مشتری داریم جوهر نشد یاری که باب دل باشد دور خود پیر دختری داریم امپراطور ملت ما ست همیشه آواره ما که ملک سکندرى داریم حنیفه بهنام سپاس بانو بهنام.! کابینه رفته در خواب خرگوش یکی دو تا تقــــــــــرری داریم امپراطور غم مخورمحمودا دراین عالم منتظر خیلی ها پری داریم جوهر به شرط که امپراطور ما خود راتکان بدهد- هههههه شوخی بود جدی نگیرید لطفاً..... من و جوهر به شعرِ ساده و سهل همه جا شور ِ محشـــــــری داریم امپراطور ملت ما را. سرورى. نه بود مشت رهزن و خود سرى داریم حنیفه بهنام بانو بهنام حضور و طبع تان گلستان باد ولی با معذرت که در این گونه مشاعره ها باید قافیه ها به گونه ای باشد که تکرار نشود. قافیه تنگی می کند بانو ما که ابیات سنگری داریم امپراطور عاق?ن را به زیر پای کنیم جاه?ن را به سر پری داریم خاک را دست بدست بفروشیم جوش بازار ومشتری داریم  غزنوی جناب محترم مصطفی احمدی غزنوی از ابیات سبز و پر محتوای شما ممنونم در جمع این حکومت امروز خیلی احمق و ابتری داریم امپراطور با چنین حالتی مدار عجب دلبران را چو دلبری داریم غزنوی گرچه تکرار شد به قافیه ها غزنوی نیک اختری داریم امپراطور به قد وقامتت بیا محمود سه دریشی جنجری داریم جوهر بسلامت باشی اکه جان... من و جوهر در این مشاعره ها واژه گانی مُسخری داریم امپراطور شب طوی تو محمودا بخدا نغمه وسازی لوگری داریم جوهر سپاس اکه جانم شب طویم نکش چنین زحمت بخت و اقبال بد بری داریم امپراطور نه مرید و نه  پیر و ایشانم نه دعویی پیمبری داریم امپراطور برق مان رفته گاز گشته حرام از بری پخت و پز چری داریم امپراطور تار جولا زده به صنعت مان کوت و شلوار لاهوری داریم امپراطور دوستان عزیز فکر کنم برق های اروپا رفت..؟ رفته میراث ما همه بر باد بهری ویرانی  مختری داریم امپراطور داکتر و شیخ و مولوی زیاد است کمترین چیز مستری داریم امپراطور روز شب مان به انتظار گذشت تقویم سال و جنتری داریم امپراطور  شهردار است در پی رشوت نه مغازه نه بیکری داریم امپراطور ختم مشاعره


غزل که عقل وهوش دل را باخود میبرد...

دل دردمند را شفا...

وبخواب رفته گان دربار رابیدار...

وحاجت مندان راپرستاری ونوازش میده....

مبارکت باد امپراطور عزیز....

غمخوار( محمودا )دراین عالم

مثل فردوسی عشقری داریم

جوهر

شاعر والاگهر، ادیب اندیشمند و بیدلی جناب محترم محمد نعیم جوهر صاحب..!

شما در نهایت منا با الفاظ ناب تان نوازش و تحسین نمودیده اید

که من از واژه واژه اش تشکر و امتنان می نمایم.

------------------------------------------
به دکان ادب ز مهر و کرم

همچو جوهر مشتری داریم

امپراطور


کاملا حقیقت را در قالب شعر بیان کردید.تحسین و تمجید شایسته شما باد..

امپراطور گرامی شاعر جوان و مستعد کشور ، فخر افغان و

زبان فارسی بر تو میبالم .موفق و موید باشید.


سلطانه رکین

بانوی خردمند و حکیم، نقاش چهره دست مُلک بهزادی

محترمه سلطانه رکین درود های من نثار شما باد.......

از نوازش بی شایبه و لطف عمیم تان مشکور و مرهونم.

بهروز و برقرار باشید.

امپراطور


از ذره نوازی امپراطور دلها متشکرم


همچو جوهر بقصر محمودم

ناله ای زار انوری داریم

جوهر


خواهش می کنم اکه جان شما بزرگوارید.


بایدش صاف و ساده کرد بیان

شعر ِ نغز و قلندری داریم

امپراطور

سلامت باشی محمود جان

زین سبب محمودا بیاد رخت

یک دو مهمان آذری داریم

جوهر


طبعت نشه خرام باد اکه جان......

نان جو سفره را نکرده بوی

بدن بـــــــــادی بلــدری داریم

امپراطور

شاد باد محمود دلها شاد باد...........


بسکه دل را ربوده ای از ما

بدرت شوق نوکری داریم

جوهر

اکه جانم بهار محبتت همیشه سبز و خرم باد...


جوهرا می کنی گنهکارم

نکند فکـــر کافری داریم

امپراطور

تا به دام افگنم ترا محمود

روز وشب بنده پروری داریم

جوهر


اکه جانم بسلامت باشد....

ما نخوردیم دونر و پیــــــــزا

فکر خود سوی لاغری داریم

امپراطور

بهر اعدام جوهرت محمود

حکم وفرمان دفتری داریم

جوهر


خدانکند جانت در پناه خداوند باشد..


گفته ها را عمل نباشد هیچ

ما ملایان منبـــــــــری داریم

امپراطور



طبعت رسا وخنده به لب بینمت همیش


ما دراین ساغر شکسته دل

می از جام کوثری داریم

جوهر

زنده و سلامت باشی شاعر توانا سرزمینم.


گر بیایی به کابل جانان

توت خشکِ مظفری داریم

امپراطور
 

دونر وپیزا ها فدای سرت سلطانــــــم

مثل محمود به دونــــر وپیزا

ماکجا همچو مشتری داریم

جوهر

نشد یاری که باب دل باشد

دور خود پیر دختری داریم

امپراطور

ملت ما ست همیشه آواره

ما که ملک سکندرى داریم

حنیفه بهنام

سپاس بانو بهنام.!

کابینه رفته در خواب خرگوش

یکی دو تا تقــــــــــرری داریم

امپراطور


غم مخورمحمودا دراین عالم

منتظر خیلی ها پری داریم

جوهر

به شرط که امپراطور ما خود راتکان بدهد

-

هههههه شوخی بود جدی نگیرید لطفاً.....


من و جوهر به شعرِ ساده و سهل

همه جا شور ِ محشـــــــری داریم

امپراطور

ملت ما را. سرورى. نه بود

مشت رهزن و خود سرى داریم

حنیفه بهنام


بانو بهنام حضور و طبع تان گلستان باد ولی با معذرت که

در این گونه مشاعره ها باید قافیه ها به گونه ای باشد که تکرار نشود.


قافیه تنگی می کند بانو

ما که ابیات سنگری داریم


امپراطور

عاقلان را به زیر پای کنیم

جاهلان را به سر پری داریم

خاک را دست بدست بفروشیم

جوش بازار ومشتری داریم

 غزنوی


جناب محترم مصطفی احمدی غزنوی از ابیات سبز و پر محتوای شما ممنونم


در جمع این حکومت امروز

خیلی احمق و ابتری داریم

امپراطور

با چنین حالتی مدار عجب

دلبران را چو دلبری داریم

غزنوی


گرچه تکرار شد به قافیه ها

غزنوی نیک اختری داریم

امپراطور


به قد وقامتت بیا محمود

سه دریشی جنجری داریم

جوهر


بسلامت باشی اکه جان...


من و جوهر در این مشاعره ها

واژه گانی مُسخری داریم

امپراطور


شب طوی تو محمودا بخدا

نغمه وسازی لوگری داریم

جوهر

سپاس اکه جانم


شب طویم نکش چنین زحمت

بخت و اقبال بد بری داریم

امپراطور

نه مرید و نه  پیر و ایشانم

نه دعویی پیمبری داریم

امپراطور


برق مان رفته گاز گشته حرام

از بری پخت و پز چری داریم

امپراطور


تار جولا زده به صنعت مان

کوت و شلوار لاهوری داریم

امپراطور


دوستان عزیز فکر کنم برق های اروپا رفت..؟

رفته میراث ما همه بر باد

بهری ویرانی  مختری داریم

امپراطور

داکتر و شیخ و مولوی زیاد است

کمترین چیز مستری داریم

امپراطور

روز شب مان به انتظار گذشت

تقویم سال و جنتری داریم

امپراطور



شهردار است در پی رشوت

نه مغازه نه بیکری داریم

امپراطور

چرم ِ آهو نماند در کشور

موزه و بوتِ رابری داریم

امپراطور


ختم مشاعره


[ چهارشنبه 94/1/19 ] [ 4:7 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

دل ز دستم ربوده ای جانم سوختــم سوختـم بیا امشب سخت نالان و دل گریزانم سوختــم سوختـم بیا امشب سینه پر شد ز راز پنهانم سوختــم سوختـم بیا امشب کودک مانده بین طوفانم سوختــم سوختـم بیا امشب اشک خون پر شده بدامانم سوختــم سوختـم بیا امشب داغ در دل بُود فراوانم سوختــم سوختـم بیا امشب نعش جا مانده در بیابانم  سوختــم سوختـم بیا امشب لعل خون خورده ای بدخشانم سوختــم سوختـم بیا امشب پیش دشمن نکن تو ارزانم سوختــم سوختـم بیا امشب عاشق پاک لطف یزدانم  سوختــم سوختـم بیا امشب همچو یوسف فتاده زندانم سوختــم سوختـم بیا امشب شب چراغ شب دوچشمانم سوختــم سوختـم بیا امشب مصرع تا سرکنم دیوانم سوختــم سوختـم بیا امشب سنگ و فولاد نیست انسانم سوختــم سوختـم بیا امشب من نمک خورده ای نمک دانم سوختــم سوختـم بیا امشب پیش پای تو جان به قربانم  سوختــم سوختـم بیا امشب نیست تابی کنی تو بهتانم سوختــم سوختـم بیا امشب به هوا رفته است جولانم سوختــم سوختـم بیا امشب از رقیبان دل هراسانم سوختــم سوختـم بیا امشب به در کوی تو پریشانم  سوختــم سوختـم بیا امشب ناز کن تا کنی تو احسانم سوختــم سوختـم بیا امشب جاده ای خون بود اسکانم سوختــم سوختـم بیا امشب دست چپ آیی است دکانم  سوختــم سوختـم بیا امشب از جمع می کشان و رندانم سوختــم سوختـم بیا امشب خس امید طاق مژگانم سوختــم سوختـم بیا امشب غنچه ها را چو کاکل افشانم سوختــم سوختـم بیا امشب بی تو من زندگانی نتوانم  سوختــم سوختـم بیا امشب نور خورشید خود بتابانم  سوختــم سوختـم بیا امشب سر کفیده و پای عریانم سوختــم سوختـم بیا امشب رنجه از غیب گوی و شیطانم سوختــم سوختـم بیا امشب بسمل تشنه کام ایمانم سوختــم سوختـم بیا امشب در همه عمر باش مهمانم  سوختــم سوختـم بیا امشب سرو نازک خیال و سلطانم سوختــم سوختـم بیا امشب گل زیبا باغ و بوستانم سوختــم سوختـم بیا امشب تا ابد رو ز تو نگردانم سوختــم سوختـم بیا امشب تک و تنها و خانه ویرانم سوختــم سوختـم بیا امشب مکن از عشق خود پشیمانم سوختــم سوختـم بیا امشب تابکی از تو من جدا بانم سوختــم سوختـم بیا امشب طفل نو پای این دبستانم سوختــم سوختـم بیا امشب امپراطور عشق و پیمانم سوختــم سوختـم بیا امشب محمود اینجا کشید پایانم  سوختــم سوختـم بیا امشب --------------------------------- بامداد سه شنبه 18 حمل 1394 هجری خورشیدی که برابر می شود به 07 اپریل 2015 میلادی سرودم  احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان

قصیده

دل ز دستـم ربوده ای جانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

سخت نـــالان و دل گریزانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

سینـــه پر شد ز راز پنهانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

کودک مانــــده بین طوفانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

اشک خون پر شده بدامانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

داغ در دل بُـــــــوَد فراوانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

نعش جا مانــــده در بیابانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

لعل خون خورده ای بدخشانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

پیش دشمن نکن تــو ارزانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

عاشق پــــــاک لطف یزدانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

همچو یوسف فتــاده زندانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

شب چــراغ شب دوچشمانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

مصرع تا ســـــرکنم دیوانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

سنگ و فولاد نیست انسانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

من نمک خورده ای نمکدانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

پیش پای تو جـان به قربانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

نیست تابی کنــی تو بهتانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

به هوا رفتـــه است جولانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

از رقیبـــــــان دل هراسانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

به در کــــــوی تو پریشانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

ناز کن تا کنـــی تو احسانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

جــاده ای خون بود اسکانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

دست چپ آیـــی است دکانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

از جمع می کشان و رندانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

خس امیــــــــد طاق مژگانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

غنچه ها را چو کاکل افشانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

بی تو من زنـــدگانی نتوانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

نور خورشیــــد خود بتابانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

سر کفیـــــده و پای عریانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

رنجه ازغیب گوی و شیطانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

بسمل تشنـــــــــه کام ایمانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

در همه عمر باش مهمانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

سرو نازک خیال و سلطانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

گل زیبــــــا باغ و بوستانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

تا ابــــد رو، ز تــو نگردانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

تک و تنها و خانــــه ویرانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

مکن از عشق خود پشیمانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

تابکی از تو من جـــدا بانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

طفل نــــو پای این دبستانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

امپــــراطور عشق و پیمانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

محمود اینجـــا کشید پایانم

سوختــم سوختـم بیا امشب

-----------------------

بامداد سه شنبه 18 حمل 1394 هجری خورشیدی
که برابر می شود به 07 اپریل 2015 میلادی
سرودم

احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان


[ سه شنبه 94/1/18 ] [ 8:39 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

بجهـــان نـــامِ ســـــروری داریم عطـــر گل هـــــای عنبری داریم شهـــد میگیرد هر که از لب مان گل ستـــــــان از دُر ِ، دری داریم معــــدن عزتیــــــم و کان غــرور گوهـــــر ناب و جوهــــری داریم نیستیـــم زار و مستند و ضعیف زور بــــــــــــــازو، دلاوری داریم روز بــــد آیـــدی ســــر هر کس مـــــا جوانیــــــم یـــاوری داریم مشکل ما به هــر کجا این است از همــــــه پیــــش داوری داریم با همه فهـــم و دانش و فرهنگ اصـــــل قانـــــــون بربـری داریم سیلی بر روی دشمنـان زده ایم نا بجـــــا فــــکری دلبــری داریم چشم مان روشن وخطا بین است کمـــی از گوش خود کـری داریم آتش قــدرت است در ســـر مان هـــر یکی شوق رهبـــری داریم ز هــــر طرف میزنند بما خنــجر بیـــن خون ما شنــــاوری داریم دو کیـــلو خاک میـخوریم هر روز خصــــم را ذره پــــــروری داریم فرق در مذهب و لسـان و نـــژاد نبُــــوَد مـــا برابـــــــــری داریم پــای وازیـــــم در اتـــــاق عمل در شفاخــــانه بستـــری داریم است هــــر روز ماتـــــــم ملی بسکه غصــــه سراسری داریم لاف مان کشتــــه مردم دنیــــا خودمــــان جنگ زرگـــری داریم آخونــد سفله دین فروشی کرد ما به تن جامــــه ای زری داریم با تمـــــامی درایت و افـــــــکار اندکــــی زود بــــــــاوری داریم گرچه صـــد پــاره شد محبت ما بــــاز باهـــــــم بــــرادری داریم محمود از این شکایت هـــا بگذر حـــال و احـــوال بهتـــری داریم ----------------------------------- دوشنبه 17 حمل ( فروریدن ) 1394 هجری خورشیدی که برابر می شود به 06 اپریل 2015 میلادی ســــــــــــرودم احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان


بجهـــان نـــامِ ســـــروری داریم

عطـــر گل هـــــای عنبری داریم

شهـــد میگیرد هر که از لب مان

گل ستـــــــان از دُر ِ، دری داریم

معــــدن عزتیــــــم و کان غــرور

گوهـــــر ناب و جوهــــری داریم

نیستیـــم زار و مستند و ضعیف

زور بــــــــــــــازو، دلاوری داریم

روز بــــد آیـــدی ســــر هر کس

مـــــا جوانیــــــم یـــاوری داریم

مشکل ما به هــر کجا این است

از همــــــه پیــــش داوری داریم

با همه فهـــم و دانش و فرهنگ

اصـــــل قانـــــــون بربـری داریم

سیلی بر روی دشمنـان زده ایم

نا بجـــــا فــــکری دلبــری داریم

چشم مان روشن وخطا بین است

کمـــی از گوش خود کـری داریم

آتش قــدرت است در ســـر مان

هـــر یکی شوق رهبـــری داریم

ز هــــر طرف میزنند بما خنــجر

بیـــن خون ما شنــــاوری داریم

دو کیـــلو خاک میـخوریم هر روز

خصــــم را ذره پــــــروری داریم

فرق در مذهب و لسـان و نـــژاد

نبُــــوَد مـــا برابـــــــــری داریم

پــای وازیـــــم در اتـــــاق عمل

در شفاخــــانه بستـــری داریم

است هــــر روز ماتـــــــم ملی

بسکه غصــــه سراسری داریم

لاف مان کشتــــه مردم دنیــــا

خودمــــان جنگ زرگـــری داریم

آخونــد سفله دین فروشی کرد

ما به تن جامــــه ای زری داریم

با تمـــــامی درایت و افـــــــکار

اندکــــی زود بــــــــاوری داریم

گرچه صـــد پــاره شد محبت ما

بــــاز باهـــــــم بــــرادری داریم

محمود از این شکایت هـــا بگذر

حـــال و احـــوال بهتـــری داریم

-----------------------------------

دوشنبه 17 حمل ( فروریدن ) 1394 هجری خورشیدی

که برابر می شود به 06 اپریل 2015 میلادی

ســــــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


[ دوشنبه 94/1/17 ] [ 4:28 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

  دل را به اشـکِ دیــده ای خود مومیا کنم تـــرکِ حضـــورِ مجلســــی نـا آشنا کنم  از بس برهنه گشته سخن در حریم لفظ بایــــد ز گفتــــن و ز شنفتـــن حیـا کنم صد شــور ناله از رسن آهی بی کسـان بر گیـــــرم و به حلقــوم مــادر خطا کنم  قــافِ غرور، دست خودت ده بدست من تا پادشـــاهی حرص و هوس را گدا کنم آزادگـی به ارزش جـــان می کنـــم نگـه  میــــزان عـــدل و دادگــــری رونما کنم دیوانه گشتـــم از غم و بیــدادِ چرخ دُون ایکـــاش رفـــعِ زحمتـــی جغـــرافیا کنم خضر رهی هستی نشد یــاری نیستی محمـود از پیـــــامی تــــو آب بقـــا کنم ------------------------------------------- جمعه 14 حمل 1394 هجری خورشیدی که برابر میشود به 03 اپریل 2015 میلادی ســــرودم احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان


دل را به اشـکِ دیــده ای خود مومیا کنم

تـــرکِ حضـــورِ مجلســــی نـا آشنا کنم

از بس برهنه گشته سخن در حریم لفظ

بایــــد ز گفتــــن و ز شنفتـــن حیـا کنم

صد شــور ناله از رسن آهی بی کسـان

بر گیـــــرم و به حلقــوم مــادر خطا کنم

قــافِ غرور، دست خودت ده بدست من

تا پادشـــاهی حرص و هوس را گدا کنم

آزادگـی به ارزش جـــان می کنـــم نگـه

 میــــزان عـــدل و دادگــــری رونما کنم

دیوانه گشتـــم از غم و بیــدادِ چرخ دُون

ایکـــاش رفـــعِ زحمتـــی جغـــرافیا کنم

خضر رهی هستی نشد یــاری نیستی

محمـود از پیـــــامی تــــو آب بقـــا کنم

----------------------
*****

جمعه 14 حمل 1394 هجری خورشیدی

که برابر میشود به 03 اپریل 2015 میلادی

ســــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


[ جمعه 94/1/14 ] [ 10:48 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

دیدار امروزم از شاعر و نویسنده گران ارج کشور محمد یوسف خسته زاده

فرزند مولانا خال محمد خسته شاعر، نویسنده، تذکره نگار،

خطاط و ژورنالیست توانا افغانستان.

که با لطف و مرحمت بیکران شان چندی پیش از من  دعوت نمودن

تا لحظات باهم صحبت داشته باشیم که منم

با کمال میل و ارادت فراوان پذیرفتم و امروز سعادت آن نصیبم شد.

 جناب محترم یوسف خسته زاده صاحب از  خاطرات و چشم دید های

پدر بزرگوار شان ( مولانا خال محمد خسته ) برایم

با حوصله مندی و ظرافت خاص بیان کردن که واقعاً برایم

آموزنده و باارزش بود و چند اثر که تازه از مولانا بزرگ

به  چاپ رسیده بود با خلوص نیت و همدلی برایم اهداء

نمودند که از ایشان کهکشانها ممنون و مشکورم.

آثار مولانا خال محمد خسته شاعر ، نویسنده ، تذکره نگار و ژورنالیست توانا افغانستان هدیه معنوی از طرف یوسف خسته برای احمد محمود امپراطور

دیدار امروزم از شاعر و نویسنده گران ارج کشور محمد یوسف خسته زاده فرزند مولانا خال محمد خسته شاعر، نویسنده، تذکره نگار، خطاط و ژورنالیست توانا افغانستان. که با لطف و مرحمت بیکران شان چندی پیش از من  دعوت نمودن تا لحظات باهم صحبت داشته باشیم که منم با کمال میل و ارادت فراوان پذیرفتم و امروز سعادت آن نصیبم شد.  جناب محترم یوسف خسته زاده صاحب از  خاطرات و چشم دید های پدر بزرگوار شان ( مولانا خال محمد خسته ) برایم با حوصله مندی و ظرافت خاص بیان کردن که واقعاً برای آموزنده و باارزش بود و چند اثر که تازه از مولانا بزرگ به  چاپ رسیده بود با خلوص نیت و همدلی برایم اهداء نمودند که از ایشان کهکشانها ممنون و مشکورم. دوشنبه 10 حمل 1394 هجری خورشیدی  که برابر می شود به 30 مارچ 2015 میلادی  احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان

تصاویر احمد محمود امپراطور با محمد یوسف خسته زاده شاعر و نویسنده معاصر کشور و فرزند مولانا خال محمد خسته

احمد محمود امپراطور با محترم محمد یوسف خسته زاده فرزند مولانا خال محمد خسته


دوشنبه 10 حمل 1394 هجری خورشیدی

که برابر می شود به 30 مارچ 2015 میلادی

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان




[ دوشنبه 94/1/10 ] [ 7:33 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

دورد ها و تحیات نیک و پسندیده خود را خدمت خبره گان،

سروران و صاحبدلان از  ژرفاهای قلبم تقدیم میدارم..!

بدینوسیله به تمامی عزیزان و دوستدارنم که در هر گوشه

و کنار جهان بسر میبرند

فرارسیدن بهار نو ، جشن طبیعت

و سال 1394 هجری خورشیدی را تبریک و تهنیت


گفته و آرزوی صحتمند و بهروزی می نمایم.

شب گذشته مورخ 06 حمل 1394 خورشیدی پس از نشر غزل:

این خــــزان نوبهـار خواهد شد

دلبــــرم آشــــــکار خواهد شد

 در صفحه  اجتماعیم از طرف دوستان عزیز

و بی آلایشم مورد تحسین و تمجید فراوان قرار گرفت.

برای شما عزیزانم معلوم است که اکثراً من

و  شاعر والاگهر جناب محترم محمد نعیم جوهر

مشاعره فی البدیه در بعضی از صفحات اجتماعی دارم

و این غزل نیز طرف مشاعره فی البدیه قرار گرفت

که دوست گران ارج مان

محترمه بانوی سلطانه رکین هم حضور داشتند.

خواستم این مکاتبه زیبا و بیاد ماندی را

از طریق وبلاکم  به کلیه دوستانم شریک سازم،

 امید مورد توجه شما بزرگواران قرارگیرد.


امپراطور


دورد ها و تحیات نیک و پسندیده خود را خدمت خبره گان،  سروران و صاحبدلان از  ژرفاهای قلبم تقدیم میدارم..!  بدینوسیله به تمامی عزیزان و دوستدارنم که در هر گوشه  و کنار جهان بسر میبرند  فرارسیدن بهار نو ، جشن طبیعت  و سال 1394 هجری خورشیدی را تبریک و تهنیت  گفته و آرزوی صحتمند و بهروزی می نمایم.  شب گذشته مورخ 06 حمل 1394 خورشیدی پس از نشر غزل:  این خــــزان نوبهـار خواهد شد  دلبــــرم آشــــــکار خواهد شد   در صفحه  اجتماعیم از طرف دوستان عزیز  و بی آلایشم مورد تحسین و تمجید فراوان قرار گرفت.  برای شما عزیزانم معلوم است که اکثراً من  و  شاعر والاگهر جناب محترم محمد نعیم جوهر  مشاعره فی البدیه در بعضی از صفحات اجتماعی دارم  و این غزل نیز طرف مشاعره فی البدیه قرار گرفت  که دوست گران ارج مان  محترمه بانوی سلطانه رکین هم حضور داشتند.  خواستم این مکاتبه زیبا و بیاد ماندی را  از طریق وبلاکم  به کلیه دوستانم شریک سازم،   امید مورد توجه شما بزرگواران قرارگیرد.  امپراطور  شما و جریان مشاعره فی البدیه  -----------------------------  باعرض سلام به سلطان سر زمین عشق...  فی البدیه  آخر از گـردِ صفره ای محمود  جوهر، آیینــه دار خواهد شد  جوهر   درود به اکه بزرگوارم محترم محمد نعیم جوهر صاحب..!  فی البدیه  ز کلامی بلندِ جوهــــــــر عشق  دشت و کوه لاله زار خواهد شد  امپراطور   دورد به محمود عزیزم...  فی البدیه  عاقبت مشت خاکم ای محمود  سر راهت غبــــــار خواهد شد  جوهر   فی البدیه  اکه جان.........!  جوهــــر ملک بخـــردان آخـــر  بیــــــدل روزگـــار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه   زسخن های هر دو مسند شعر  دل دیوانــه من بیقرار خواهد شد  رکین   برکت ببینی بانوی هنر و ادب..!  فی البدیه  طبعِ سلطانــــه را بنـــــــــازم من  مست و بی می خمار خواهد شد  امپراطور   محمودم بسلامت باشد....  فی البدیه  روز بـــازخواست حق فرخنــــده  اژدهـــار هـــا چو مــارخواهد شد  جوهر   فی البدیه  جوهـــر و احمـــدم که یار باشد  حرف کنـــــگم شکارخواهد شد  رکین   زنده باشی اکه جان زنده ام کردی..  فی البدیه  ریشه در سنـگ کی کند اقبال  گل خشکیــده خار خواهد شد  امپراطور   بانوی باوقار محترمه سلطانه رکین بهروز باشید.  فی البدیه  غـم مخــور ای رکیـن با همت  قامتت استــــــوار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  آهـــی پر سوزی بیگنــــاهانم  خنجـــر ذوالفقـــار خواهد شد  جوهر   فی البدیه  ز سری لطفِ جوهـــر و احمد  این زمستان بهـار خواهد شد  رکین   ای اکه جانم...  شف و کوف کی کنــد اثر اینجا  تعـــــویضت نابکار خواهد شد  امپراطور   سپاس رکین بانو.....  فی البدیه  پــــای زاغ از چمن شود کوتاه  جای قمری و سار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  راز نا گفتـــــــه دلت محمـود  به همــــه آشکارخواهد شد  جوهر   فی البدیه  اینقـــــــــدر شکوه ها نباید کرد  دستگیرت خداوندگار خواهدشد  رکین   اکه جان زنده باشی................  فی البدیه  روز آید که پست و بی همه چیز  پیش مـــــردم حمار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  تاب سلطان کجا پیش تو است  روی شرمنـــده، یار خواهدشد  رکین   فی البدیه  به تو سلطانــه رکیــن گویـــم  قـــدر تو بی شمار خواهد شد  امپراطور   مرحبا به طبع بیدلیت محمود جان.........  فی البدیه  شکوه از جوهـــــر زمانه مکن  زهر مارهـــم بکار خواهد شد  جوهر   فی البدیه  ترسم از اشـک و ناله ای جوهر  همــــه جا جویــبار خواهد شد  امپراطور   بی سیلاب و بی قافیه گفتم چند چیزی معذورم دارید بزرگواران..  فی البدیه  من روم فکــــرخود کفن سازم  هرگپـــم داغــــدارخواهد شد  رکین   فی البدیه  ز غمی جفت و طاق آمــدنت  کار و بارم قمــــار خواهد شد  جوهر   بهار شدم از ابیاتت اکه جانم..  فی البدیه  بزن اینجــــا فلاش و طاس دگر  زندگانی گــــــــذار خواهد شد   امپراطور   فی البدیه  مجلس گرم شان خــــراب نکن  حــــرف حق بیشمارخواهد شد  رکین   فی البدیه  بانو سلطانه طبـع تان زیباست  روزی با ابتــــــــکار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  قصه ای ما و تو دراین عالـــــم  اکه جانــــــم شعار خواهد شد  جوهر   فی البدیه  خیر ببینی برکت ببینی اکه جان......  شاهی ملکِ ادب در این دوران  جوهــر با وقـــــــار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه   لطف دوستان خویش مدیونم  حرف راست ماندگار خواهد شد  رکین   فی البدیه  بارِ دیگر ز داغ های دلـــــــــم   هــــر طرف لاله زار خواهد شد  جوهر   فی البدیه  اکه جان......!  روزی آیــــم به دیدنت آلمـــان  منزلت بیــــــرو بار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  عمرت دراز و تنت صحت دوست ارزشمند و حکیمم...!  شعر سلطانه رکین آخـــــر  بر من خوشگوار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  گر بیــــــــایی کنار من روزی  دل من شهسـوار خواهد شد  جوهر   فی البدیه  اولین شعـــــــر من دراز نبود  شایـــــدم ماندگارخواهد شد  رکین   فی البدیه  وقتی نالیـــــــــدن دل جوهر  محمـــــودم انتظار خواهد شد  جوهر   فی البدیه  به کنـــــــار و برت ز یار و رفیق  همگی شان قطار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  با همین طـــرز صحبتش آخر  سر جوهــــر بدار خواهد شد  جوهر   خدا نکند سرت در پناه خداوند........  فی البدیه  از کمال سخن ســـــرایی تو  طفل من نیســوار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  رفت رکین ز جمع دوستانش  طعنه اش بیشمار خواهد شد  رکین    فی البدیه  خوش باشی و آسوده بانو رکین.!  مرو اینجا همه ز اهل دل اند  هر یکی پرده دار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  عوض نالــــه های شهنایی  ساز ماتـــم ستارخواهد شد  جوهر   فی البدیه  پاینده باشی اکه جانم......  شوخی بی بند و بار مجلس غیر  دور از ننگ و عــــــار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  پوره دانــم ز دستت ای محمود  کار و بارم هـــــــزار خواهد شد  جوهر   فی البدیه  آخ هی............  نظــــرِ لطفِ جوهـــــر ِمعنی  برِ من اشتـــهار خواهد شد  امپراطور   فی البدیه  وقت رفتن بخــانه نزدیک است  شیف کارخانـــه قارخواهد شد  جوهر  خداحافظ محمود جان   فی البدیه  رهی نزن شیف قدر می داند  بری تو او بـــــــرار خواهد شد  امپراطور   شاعر والاگهر اکه بزرگوار محترم محمد نعیم جوهر از سخنان شیرین و بداهه شما و  بانوی ادب و هنر محترمه سلطانه رکین با پسندیده  ترین ابیات و واژگان تشکر و امتنان می نمایم.  برای شمایان و کلیه عزیزان و دوستان صحتمندی و بهروزی تمنا دارم.  شاد و کامگار باشید.  بدورد.......  فی البدیه  جنگ در میهن پــــر از دردم  کوتــــه و اقتصار خواهد شد  امپراطور  ختم مشاعره فی البدیه


شما و جریان مشاعره فی البدیه


باعرض سلام به سلطان سر زمین عشق...

فی البدیه

آخر از گـردِ صفره ای محمود

جوهر، آیینــه دار خواهد شد


جوهر


درود به اکه بزرگوارم محترم محمد نعیم جوهر صاحب..!

فی البدیه


ز کلامی بلندِ جوهــــــــر عشق

دشت و کوه لاله زار خواهد شد


امپراطور


دورد به محمود عزیزم...

فی البدیه


عاقبت مشت خاکم ای محمود

سر راهت غبــــــار خواهد شد

جوهر


فی البدیه

اکه جان.........!


جوهــــر ملک بخـــردان آخـــر

بیــــــدل روزگـــار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه

 زسخن های هر دو مسند شعر

دل دیوانــه من بیقرار خواهد شد


رکین


برکت ببینی بانوی هنر و ادب..!

فی البدیه


طبعِ سلطانــــه را بنـــــــــازم من

مست و بی می خمار خواهد شد


امپراطور


محمودم بسلامت باشد....

فی البدیه


روز بـــازخواست حق فرخنــــده

اژدهـــار هـــا چو مــارخواهد شد


جوهر


فی البدیه

جوهـــر و احمـــدم که یار باشد

حرف کنـــــگم شکارخواهد شد


رکین


زنده باشی اکه جان زنده ام کردی..

فی البدیه


ریشه در سنـگ کی کند اقبال

گل خشکیــده خار خواهد شد


امپراطور


بانوی باوقار محترمه سلطانه رکین بهروز باشید.

فی البدیه


غـم مخــور ای رکیـن با همت

قامتت استــــــوار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه

آهـــی پر سوزی بیگنــــاهانم

خنجـــر ذوالفقـــار خواهد شد


جوهر


فی البدیه

ز سری لطفِ جوهـــر و احمد

این زمستان بهـار خواهد شد


رکین


ای اکه جانم...

شف و کوف کی کنــد اثر اینجا

تعـــــویضت نابکار خواهد شد


امپراطور


سپاس رکین بانو.....

فی البدیه


پــــای زاغ از چمن شود کوتاه

جای قمری و سار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه

راز نا گفتـــــــه دلت محمـود

به همــــه آشکارخواهد شد


جوهر



فی البدیه

اینقـــــــــدر شکوه ها نباید کرد

دستگیرت خداوندگار خواهدشد


رکین


اکه جان زنده باشی................

فی البدیه


روز آید که پست و بی همه چیز

پیش مـــــردم حمار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه

تاب سلطان کجا پیش تو است

روی شرمنـــده، یار خواهدشد


رکین


فی البدیه

به تو سلطانــه رکیــن گویـــم

قـــدر تو بی شمار خواهد شد


امپراطور


مرحبا به طبع بیدلیت محمود جان.........

فی البدیه


شکوه از جوهـــــر زمانه مکن

زهر مارهـــم بکار خواهد شد


جوهر


فی البدیه

ترسم از اشـک و ناله ای جوهر

همــــه جا جویــبار خواهد شد

امپراطور


بی سیلاب و بی قافیه گفتم چند چیزی معذورم دارید بزرگواران..

فی البدیه


من روم فکــــرخود کفن سازم

هرگپـــم داغــــدارخواهد شد


رکین


فی البدیه

ز غمی جفت و طاق آمــدنت

کار و بارم قمــــار خواهد شد


جوهر


بهار شدم از ابیاتت اکه جانم..

فی البدیه


بزن اینجــــا فلاش و طاس دگر

زندگانی گــــــــذار خواهد شد


 امپراطور


فی البدیه


مجلس گرم شان خــــراب نکن

حــــرف حق بیشمارخواهد شد


رکین


فی البدیه


بانو سلطانه طبـع تان زیباست

روزی با ابتــــــــکار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه


قصه ای ما و تو دراین عالـــــم

اکه جانــــــم شعار خواهد شد


جوهر


فی البدیه

خیر ببینی برکت ببینی اکه جان......


شاهی ملکِ ادب در این دوران

جوهــر با وقـــــــار خواهد شد


امپراطور



فی البدیه

 لطف دوستان خویش مدیونم

حرف راست ماندگار خواهد شد

رکین


فی البدیه

بارِ دیگر ز داغ های دلـــــــــم


هــــر طرف لاله زار خواهد شد


جوهر


فی البدیه

اکه جان......!


روزی آیــــم به دیدنت آلمـــان

منزلت بیــــــرو بار خواهد شد


امپراطور



فی البدیه

عمرت دراز و تنت صحت دوست ارزشمند و حکیمم...!


شعر سلطانه رکین آخـــــر

بر من خوشگوار خواهد شد


امپراطور



فی البدیه

گر بیــــــــایی کنار من روزی

دل من شهسـوار خواهد شد


جوهر



فی البدیه

اولین شعـــــــر من دراز نبود

شایـــــدم ماندگارخواهد شد


رکین


فی البدیه

وقتی نالیـــــــــدن دل جوهر

محمـــــودم انتظار خواهد شد


جوهر


فی البدیه

به کنـــــــار و برت ز یار و رفیق

همگی شان قطار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه

با همین طـــرز صحبتش آخر

سر جوهــــر بدار خواهد شد


جوهر



خدا نکند سرت در پناه خداوند........

فی البدیه


از کمال سخن ســـــرایی تو

طفل من نیســوار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه

رفت رکین ز جمع دوستانش

طعنه اش بیشمار خواهد شد


رکین



فی البدیه

خوش باشی و آسوده بانو رکین.!


مرو اینجا همه ز اهل دل اند

هر یکی پرده دار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه

عوض نالــــه های شهنایی

ساز ماتـــم ستارخواهد شد


جوهر


فی البدیه


پاینده باشی اکه جانم......

شوخی بی بند و بار مجلس غیر

دور از ننگ و عــــــار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه

پوره دانــم ز دستت ای محمود

کار و بارم هـــــــزار خواهد شد


جوهر


فی البدیه

آخ هی............


نظــــرِ لطفِ جوهـــــر ِمعنی

برِ من اشتـــهار خواهد شد


امپراطور


فی البدیه

وقت رفتن بخــانه نزدیک است

شیف کارخانـــه قارخواهد شد


جوهر

خداحافظ محمود جان



فی البدیه

رهی نزن شیف قدر می داند

بری تو او بـــــــرار خواهد شد


امپراطور


شاعر والاگهر اکه بزرگوار محترم محمد نعیم جوهر از سخنان شیرین و بداهه شما و

بانوی ادب و هنر محترمه سلطانه رکین با پسندیده

ترین ابیات و واژگان تشکر و امتنان می نمایم.

برای شمایان و کلیه عزیزان و دوستان صحتمندی و بهروزی تمنا دارم.

شاد و کامگار باشید.

بدورد.......


فی البدیه

جنگ در میهن پــــر از دردم

کوتــــه و اقتصار خواهد شد


امپراطور

ختم مشاعره فی البدیه





[ شنبه 94/1/8 ] [ 9:50 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

این خــــزان نوبهـار خواهد شد دلبــــرم آشــــــکار خواهد شد شب تاریــک و بخت نافـــرجام روشـــن و برقـــرار خواهد شد جــای نومیـــــد را امیـــد آیـــد نگــه بر چشـم چار خواهد شد طالــــع برگشتـــگان عالـــم را لطف حق سایه دار خواهد شد ظالمـــــانِ ستمـــــگری دوران  بســــــر چــوب دار خواهد شد آهی مظلـــوم بی کـس و تنها صــاحبِ اقتــــــدار خواهد شد ســـــرزمین دلاوارن معیـــــن آری از بی وقـــــار خواهد شد سنگ سنگِ غـرور کشور من بجهـــان افتــــخار خواهد شد رشتـــه هــای محبت از هرجا محــکم و استــوار خواهد شد دل دیوانــــه ام چو مرغ اسیـر به قــدومش نثــار خواهد شد  کاغـــذ درد نامـــه ای محمود دست خطِ یــادگار خواهد شد --------------------------------- پنجشنبه 06 حمل ( فروردین ) 1394 هجری خورشیدی که برابر میشود به 26 مارچ 2015 میلادی  سرودم احمد محمود امپراطور


این خــــزان نوبهـار خواهد شد

دلبــــرم آشــــــکار خواهد شد

شب تاریــک و بخت نافـــرجام

روشـــن و برقـــرار خواهد شد

جــای نومیـــــد را امیـــد آیـــد

نگــه بر چشـم چار خواهد شد

طالــــع برگشتـــگان عالـــم را

لطف حق سایه دار خواهد شد

ظالمـــــانِ ستمـــــگری دوران

بســــــر چــوب دار خواهد شد

آهی مظلـــوم بی کـس و تنها

صــاحبِ اقتــــــدار خواهد شد

ســـــرزمین دلاوارن معیـــــن

آری از بی وقـــــار خواهد شد

سنگ سنگِ غـرور کشور من

بجهـــان افتــــخار خواهد شد

رشتـــه هــای محبت از هرجا

محــکم و استــوار خواهد شد

دل دیوانــــه ام چو مرغ اسیـر

به قــدومش نثــار خواهد شد

کاغـــذ درد نامـــه ای محمود

دست خطِ یــادگار خواهد شد

---------------------

پنجشنبه 06 حمل ( فروردین ) 1394 هجری خورشیدی

که برابر میشود به 26 مارچ 2015 میلادی

سرودم

احمد محمود امپراطور



[ پنج شنبه 94/1/6 ] [ 12:40 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

سلام به سالار وسردار ادب و هنر امپراطور گرامی! تفکر شاعرانه و بی بدیل تانرا ارج میگذارم .  شما دریای بیکران محبت بی آلایشی اید.  وصف و تمجید و شکر گذاری برای شما زیبنده است .  بازهم با زبانء که قاصر است کلمات در خور ستایش شما باشد  تشکری و امتنان مینمایم .  دوست فرهیخته و ارزشمند امپراطور گرامی ممنونم از شما.  این هدیه تقدیم تان  سلطانه رکین  کشور آلمان

سلام به سالار وسردار ادب و هنر امپراطور گرامی!

تفکر شاعرانه و بی بدیل تانرا ارج میگذارم .

شما دریای بیکران محبت بی آلایشی اید.

وصف و تمجید و شکر گذاری برای شما زیبنده است .

بازهم با زبانء که قاصر است کلمات در خور ستایش شما باشد

تشکری و امتنان مینمایم .

دوست فرهیخته و ارزشمند امپراطور گرامی ممنونم از شما.

این هدیه تقدیم تان

سلطانه رکین


[ چهارشنبه 94/1/5 ] [ 10:46 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

  جاهل دوُن اگـــــــــر ملا باشد  محشر فتنـــــــــه برملا باشد  دین بدست سخیــف اگر افتد ظلــــم و بیــــداد و ناروا باشد  بوفا عهـــد کی تــــــوان کردن  جلب پست و بی حیــــا باشد  رمــــه ای گوسفنــــــد پندارد  مردمــــــان که بـــا صفا باشد  لقمــه جوی و کثیف و بیمقدار  در پـــیء جیفــــه چار پا باشد  ظاهر آرایی خود پسند و رجیم ولــــد زانـی پیشـــــــوا باشد  به لب حرف قــرآن به دل کینه  فـــکر و ذکــر کار نابجـــا باشد  راستی نیست در بیان و عمل  تیــر خم خورده کــج ادا باشد معــدن کبـــر و آسمــان منی  نعــوذبالله فقـــط خـــدا باشد  ریش و عمامـــه بایــد آتش زد  هرچـــه در زیـــر این بلا باشد  خون مظلـوم کی شود پرسان تاکه بی رحمی و جفـــا باشد دست بردار و نالــــه کمتر کن  محمود از بد عمــل جدا باشد  -------------------------------- سه شنبه 04 حمل ( فروردین) 1394 هجری خورشیدی که برابر میشود به 24 مارچ 2015 میلادی  سرودم احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator



جاهل دوُن اگـــــــــر ملا باشد

محشر فتنـــــــــه برملا باشد

دین بدست سخیــف اگر افتد

ظلــــم و بیــــداد و ناروا باشد

بوفا عهـــد کی تــــــوان کردن

جلبِ پست و بی حیــــا باشد

رمــــه ای گوسفنــــــد پندارد

مردمــــــان که بـــا صفا باشد

لقمــه جوی و کثیف و بیمقدار

در پـــیء جیفــــه چار پا باشد

ظاهر آرایی خود پسند و رجیم

ولــــد و زانـی پیشـــــــوا باشد

به لب حرف قــرآن به دل کینه

فـــکر و ذکــر کار نابجـــا باشد

راستی نیست در بیان و عمل

تیــر خم خورده کــج ادا باشد

معــدن کبـــر و آسمــان منی

نعــوذبالله فقـــط خـــدا باشد

ریش و عمامـــه بایــد آتش زد

هرچـــه در زیـــر این بلا باشد

خون مظلـوم کی شود پرسان

تاکه بی رحمی و جفـــا باشد

دست بردار و نالــــه کمتر کن

محمود از بد عمــل جدا باشد

--------------------------------

سه شنبه 04 حمل ( فروردین) 1394 هجری خورشیدی


که برابر میشود به 24 مارچ 2015 میلادی

سرودم

احمد محمود امپراطور


[ سه شنبه 94/1/4 ] [ 5:46 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 26
بازدید دیروز: 309
کل بازدیدها: 1218439