سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید تابنده عشق
قالب وبلاگ
لینک دوستان


درود به دوستان عزیز و ارزشمند، و سروران  گرانقدر.!

بار دیگر از آواز خوان پر آوازه، آهنگساز موفق، نویسنده و

دکلمه تور شهیر میهنم محترمه بانو نجوا

با بهترین و پسندیده ترین ابیات تشکر و امتنان میکنم

که با لطف و مهر بی بدیل شان غزل را که

تحت عنوان پرسش سروده بودم

با ظرفت خاص و استعداد منحصر به فرد

خود به  دکلمه گرفتند و این هدیه را خواستم

با شما عزیزان ورجاوند شریک سازم.


با محبت

امپراطور


کابل/افغانستان


[ دوشنبه 95/3/31 ] [ 6:4 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

چند جمله از خاطرات 10 سال لکس وفادار.!

سگ با وفا بهتر است از  انسان ناسپاس احمد محمود امپراطور

چند جمله از خاطرات 10 سال لکس وفادار.! ___________________ جهان که ما زندگی میکنیم چه راز ها و داستان های را در سینه خود محفوظ داشته است و چه راز ها و اتفاقات را در خود ثبت خواهد کرد. گاهی خوش میباشیم و لبخند میزنیم، گاهی متاثریم و اشک میریزیم ، گاهی غرق خاطرات کهن میشویم، گاهی به آینده نامعلوم می اندیشیم، گاهی سردی زمستان برایمان خوش آیند است، گاهی آواز بلبل و نسیم بهار پیک شادمانی ندارد. بهر حال باید زندگی کرد، نه از طعم تلخش خود را تکانید و نه بر شهد و انگبین اش مزه و واه واه کرد. چون هر دو گذرا و ناپایاست. امروز جمعه مورخ 28 جوزا 1395 هجری خورشیدی در اتاق کارم مصروف بودم که برایم احوال دادند لکس وفادار ( گرگ سگ) مان در حالت خوبی قرار ندارد. گفتم بدیدنش می آیم وقتی رفتم پیش قفس اش ایستاده شدم، تن دردمندش توان برخاستن را نداشت و چشمان بی رمقش را نیمه گشود و نگاهی بمن کرد. لحظات در این حالت باقی ماند و از چشمانش اشک جاری بود بعد با چند نفس عمیق و صدا های عجیب بدرود حیات گفت گوی منتظر دیدن من بود. متاثر شدم در سکوت و خاطرات گذشته رفتم. در ذهنم تصویر از زمان مجسم شد که مستی و بی باکی اش مرغ هوا و خزنده زمین در محیط گشت و گذارش در امان نبود و گاهی در روی حویلی اگر دست به ویرانگری میزد وقتی بطرفش میرفتیم چنان معصومانه نگاه میکرد که گویا چیزی نشده است فقط زبان تکلم نداشت ولی با نگاهش سخن میگفت. لکس وفادار 10 سال پیش از امروز از طرف قوماندان قطعه واکنش سریع آقای جنرال محبوب امیری برای مان هدیه شده بود. لکس وفادار جوانی خود را صرف پاسبانی در منزل ما نمود او پاسبان باوفا و بی مدعا بود. سال گذشته به اثر حادثه تلخ و فراموش ناشدنی زمانکه پدرم به رحمت حق پیوست ، لکس وفادار هم سخت بغض کرد و تا 40 روز غذا نخورد بعد کم کم به خوردن غذا آغاز کرد، شب ها روبرو اتاق پدرم میخوابید و انتظار صدای صاحبش را داشت، سرش را روی هر دو دستش میگذاشت و صبح هنگام وقتی پیشش میرفتم که هر دو دستش و روی زمین که سر خود را گذاشته نمناک است و این را می فهمیدیم که او شب را تا سحر گریسته است. در این سه ماه اخیر وضعیتش خراب شد با داکتر حیوانات به تماس شدم بعد از تشخیص ابلاغ کرد که لکس وفادار به بیماری سرطان ریه گرفتار است و مداوا نمیشود. بلاخره او یکسال انتظار کشید ولی از صاحبش صدای نه شنید و امروز باکمال ناامیدی چشمانش را برای همیش بست. لکس وفادار بود، اما زندگی دنیا به او وفا نکرد. ------------------------------------------ با حرمت جمعه 28 جواز 1395 خورشیدی امپراطور کابل/افغانستان


جهان که ما زندگی میکنیم چه راز ها و داستان های

را در سینه خود محفوظ داشته است و چه راز ها

و اتفاقات را در خود ثبت خواهد کرد.

گاهی خوش میباشیم و لبخند میزنیم، گاهی متاثریم و

اشک میریزیم ، گاهی غرق خاطرات کهن میشویم،

گاهی به آینده نامعلوم می اندیشیم،

گاهی سردی زمستان برایمان خوش آیند است،

گاهی آواز بلبل و نسیم بهار پیک شادمانی ندارد.

بهر حال باید زندگی کرد،

نه از طعم تلخش خود را تکانید و

نه بر شهد و انگبین اش مزه و واه واه کرد.

چون هر دو گذرا و ناپایاست.

امروز جمعه مورخ 28 جوزا 1395 هجری خورشیدی

در اتاق کارم مصروف بودم که برایم احوال دادند

لکس وفادار ( گرگ سگ) مان در حالت خوبی قرار ندارد.

گفتم بدیدنش می آیم

وقتی رفتم پیش قفس اش ایستاده شدم،

تن دردمندش توان برخاستن را نداشت و

چشمان بی رمقش را نیمه گشود و نگاهی بمن کرد.

لحظات در این حالت باقی ماند و از چشمانش

اشک جاری بود بعد با چند نفس عمیق و

صدا های عجیب بدرود حیات گفت گوی منتظر دیدن من بود.

متاثر شدم در سکوت و خاطرات گذشته رفتم.

در ذهنم تصویر از زمان مجسم شد که مستی و

بی باکی اش مرغ هوا و خزنده زمین در

محیط گشت و گذارش در امان نبود

و گاهی در روی حویلی اگر دست

به ویرانگری میزد وقتی بطرفش

میرفتیم چنان معصومانه نگاه

میکرد که گویا چیزی نشده است.

فقط زبان تکلم نداشت ولی با نگاهش سخن میگفت.

لکس وفادار 10 سال پیش از امروز

از طرف قوماندان قطعه واکنش سریع

آقای جنرال محبوب امیری برای مان هدیه شده بود.

لکس وفادار جوانی خود را صرف پاسبانی

در منزل ما نمود او پاسبان باوفا و بی مدعا بود.

سال گذشته به اثر حادثه تلخ و فراموش ناشدنی

زمانکه پدرم به رحمت حق پیوست ،

لکس وفادار هم سخت بغض کرد و تا 40 روز غذا نخورد

بعد کم کم به خوردن غذا آغاز کرد، شب ها

روبرو اتاق پدرم میخوابید و انتظار صدای صاحبش را داشت،

سرش را روی هر دو دستش میگذاشت و

صبح هنگام وقتی پیشش میرفتم که هر دو دستش

و روی زمین که سر خود را گذاشته نمناک است

و این را می فهمیدیم که او شب را تا سحر گریسته است.

در این سه ماه اخیر وضعیتش خراب شد

با داکتر حیوانات به تماس شدم

بعد از تشخیص ابلاغ کرد که لکس وفادار

به بیماری سرطان ریه گرفتار است و مداوا نمیشود.

بلاخره او یکسال انتظار کشید ولی از صاحبش صدای نه شنید

و امروز باکمال ناامیدی چشمانش را برای همیش بست.

لکس وفادار بود، اما زندگی دنیا به او وفا نکرد.

------------------------------------------
با حرمت

جمعه 28 جواز 1395 خورشیدی


امپراطور

کابل/افغانستان


[ جمعه 95/3/28 ] [ 11:58 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

امروز روز تولد زندگی، روز عشق واقعی،

روز محبت پایدار و شکست ناپذیر،

روز معنی هستی، یعنی روز مادر است

خواستم این روز پر میمنت را

از این دریچه به کلیه مادران جهان

به ویژه به مادران رنجدیده و ستم کشیده میهنم

از تهی دل تبریک و تهنیت گویم.

به امید آنهم که روزی فرا رسد تا  اشک

مادران فقط اشک شادمانی باشد.

و قلب روف شان در آتش سوگ فرزند نابود نگردد.


با مهر و دست بوسی


امپراطور

امروز روز تولد زندگی، روز عشق واقعی،  روز محبت پایدار و شکست ناپذیر،  روز معنی هستی، یعنی روز مادر است  خواستم این روز پر میمنت را  از این دریچه به کلیه مادران جهان  به ویژه به مادران رنجدیده و ستم کشیده میهنم  از تهی دل تبریک و تهنیت گویم.  به امید آنهم که روزی فرا رسد تا  اشک  مادران فقط اشک شادمانی باشد.  و قلب روف شان در آتش سوگ فرزند نابود نگردد.  با مهر و دست بوسی  امپراطور   مــــادر بقـــای هر دو جهان از بقای تو  هفــــت آسمان بوســه زند خاک پای تو  مــــادر ترانــــــه های لبت آیتِ وفاست  میـــرم بذکر و زمـزمه ای با صفای تو  از گـــردِ دامن تو بنــــا گشته این زمین  ای جنـــت مجـــازی شــوم من فدای تو  از این جهــــان که بیش نبـاشد مرا امید  مــــادر اجــــازه ده که شوم من فنای تو  در هــــر نفس سپـاس خــــدا و ترا کنم  باشد رضـــای خالـق کـُل در رضای تو  دانــــم که رنج میکشی از جمع ناسپاس  مـــادر الهـــــی زود بگیــــرد دعای تو  شـــکر خدا دعـــای پدر شد نصیب من  مـــادر بده دعــــا که من هستم گدای تو  قلب شکسته ام که پراز درد وماتم است  دارم یقیــــن خجستـــــه کنـد مومیای تو  محمــــود را دگــــر نبــوُدَ آرزو به دل  دارم امیـــــد نیـــک بگیـــــرم ثنای تو ———————————  چهارشنبه 15 میزان 1394 هجری خورشیدی  که برابر میشود به 07 اکتوبر 2015 میلادی  سرودم  احمد محمود امپراطور  کابل/افغانستان Ahmed Mahmoud Imperator


مــــادر بقـــای هر دو جهان از بقای تو

هفــــت آسمان بوســه زند خاک پای تو

مــــادر ترانــــــه های لبت آیتِ وفاست

میـــرم بذکر و زمـزمه ای با صفای تو

از گـــردِ دامن تو بنــــا گشته این زمین

ای جنـــت مجـــازی شــوم من فدای تو

از این جهــــان که بیش نبـاشد مرا امید

مــــادر اجــــازه ده که شوم من فنای تو

در هــــر نفس سپـاس خــــدا و ترا کنم

باشد رضـــای خالـق کـُل در رضای تو

دانــــم که رنج میکشی از جمع ناسپاس

مـــادر الهـــــی زود بگیــــرد دعای تو

شـــکر خدا دعـــای پدر شد نصیب من

مـــادر بده دعــــا که من هستم گدای تو

قلب شکسته ام که پراز درد وماتم است

دارم یقیــــن خجستـــــه کنـد مومیای تو

محمــــود را دگــــر نبــوُدَ آرزو به دل

دارم امیـــــد نیـــک بگیـــــرم ثنای تو

———————————

چهارشنبه 15 میزان 1394 هجری خورشیدی

که برابر میشود به 07 اکتوبر 2015 میلادی

سرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


[ دوشنبه 95/3/24 ] [ 2:19 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]


بدخشیـــــــــا بدخشـــــــــــانت بنازم هــــــــوای نــــو بهـــــــارانت بنازم خــــــدا بنموده ات فــــــردوس ثانی از این رو لطــف یـــــــزدانت بنازم بود در دامنت نســــــل خــراســـــان خردمنــــــد و سخنــــــــــدانت بنازم کهول و پیـــــــــر مـــــردان تو دانا برومنـــــــــد نوجوانــــــــانت بنازم زنـــــان و دختـــــــرانت پاک دامن شـــکوهی علـــــــم و ایمانت بنازم تو داری شهــــــر و شهرسـتان زیبا زبــــــان در مـــــــدح عنوانت بنازم نسی ، ارگو و اشـــکاشم و جرم ات درایــــم، خـــــاش و تیشکانت بنازم کوف آب و شکی و شهر بزرگ ات تمــــــــام بـــــــــاغ و بستـانت بنازم چه گوی نیست در دامـــان کشم ات رخِ آن مــــــــاه شغنـــــــانت بنازم دلــــــم را برده زیبـــــاک و بهارک گــــلِ وردوج و خواهـــانت بنازم بـــــود درواز تـــــــو دروازه ای دل کــــــران سبـــــــز و منجانت بنازم شهـــــــدای تو و ارغنـــج خواه ات گرفتـــــــه تـــــــا به یمـگانت بنازم ز یفتـــــــل تا به مایمـی و راغ ات سراســــــــــر شــورِ واخانت بنازم بود قلب تو فیض آبـــــــادی، آبــــاد بلنــــــــدی هـــــــای یــاوانت بنازم تگـــــاب ات است ایـــــلاق دل آرا شقایق گشتـــــــــــــه ارزانت بنازم رگ خون تو باشــد رود کوکچـــــه نمـــــــــــای سبـز ی مستانت بنازم بدامـــــان تو باشد گوهـــــــــر ناب عقیق و لعـــــــــل و مرجانت بنازم زمینت کشتــــــــــزاران پر حاصل نسیـــــــم و ابـــــــر و بارانت بنازم کنـــــــار جوی تو پودینـــــــه و بل سنیـــــــــل و شلخــه ریحانت بنازم کبــــر داری و لمبـــوتی و شوپـش پوشوک و زرســــرک جانت بنازم شفـــــــای زخـــم من موملایت شد دوای کیمیـــــــــــــــــا دانـت بنازم به درد دل دهنــــــد بو مــــادرانت شبــت و خاکشیـــــــــــــرانت بنازم بنفشـــــــه و گل چغــــزک تو داری ســـــه برگه لالـــــــه زارانت بنازم چگــــار و چُکـــــریت باشد فـراوان بوگن و عبـــــــری ، تـارانت بنازم بلوط و ارچـــــــه و توغ و شکندی شـــــولش با پستـــــه دورانت بنازم ز، ارغی تا زرنگ و بته ای پوش که افتـــــــــاده بــــــه دالانت بنازم گل بــــــــادام تو موج شرشر خیــز شده هر جـــــــا درخشـــــانت بنازم درخت آرچ و دولانـــــــه و تــــوت ز انگور بــــــــــــاده ریزانت بنازم اوغور سنـــگ تو دارد شهد عالـــم دوشـــاب و مغــــز و تلخانت بنازم زند قهقه بهـــــــــر جا کبک مستت نــــــــــوای آبشــــــــــــارانت بنازم به کوهی تو خــــرامان خیل آهوی پلنـــــــگ و ببــــــر سلطانت بنازم خـدا جـــــا داده ات در بـــــــام دنیا حریفـــــــــــان گشته زندانت بنازم زنی بر فـــــرق دشمن گـرز همت همانـــــــا تیــــــــغ عـریانت بنازم سحـــــرگاه تو دارد پرتـو مهــــــر نی و شب هـــــــای چوپانت بنازم به هر جا میکند محمود وصف ات نـــــدارد ختــــــــــم، دیوانت بنازم -------------------------------- دوشنبه 03 جوزا( خرداد ) 1395 هجری شمسی که برابر میشود به 23 MAY می 2016 میلادی سرودم احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان __________________________________ اسامی ولسوالی (شهرستان) های ولایت ( اُستان ) بدخشان 1- نسی 2-ارگو 3- اشکاشم 4- جرم 5- درایم 6- خاش 7-تیشکان 8-کوف آب 9- شکی 10-شهر بزرگ 11- کِشم 12- شغنان 13- بهارک 14- زیباک 15- وردوج 16- خواهان 17- درواز 18- کران و منجان 19- شهدا 20- ارغنج خواه 21- یمگان 22- یفتل 23- مایمی 24- واخان 25-فیض آباد مرکز بدخشان 26- یاوان 27- تگاب 28- راغ ---------------------------------------- اسامی سبزیجات کوهی و دشتی: پودینه، بل ، سنیل، شلخه، ریحان ، کور ( کَبَر )، لمبوته ،شوپش، پوشک، زرسرک، بومادران،شبت، خاکشیر ، موملایی ( شیره ای که از دل سنگ ها بدست می آید ) ، گل بنفشه، گل چغزک، چگار ( سمارق کوهی ). چُکری، بوگن ، عبری ، تاران:= از خانواده رواش هستند. اسامی درختان کوهی: بلوط، ارچه، توغ، شکندی ، شولش ( ارغوان ) ، پسته، ارغی، زرنگ، بادام، آرچ، دولانه، توت و انگور. اوغور= هاونگ سنگی.


بدخشیـــــــــا بدخشـــــــــــانت بنازم

هــــــــوای نــــو بهـــــــارانت بنازم

خــــــدا بنموده ات فــــــردوس ثانی

از این رو لطــف یـــــــزدانت بنازم

بود در دامنت نســــــل خــراســـــان

خردمنــــــد و سخنــــــــــدانت بنازم

کهول و پیـــــــــر مـــــردان تو دانا

برومنـــــــــد نوجوانــــــــانت بنازم

زنـــــان و دختـــــــرانت پاک دامن

شـــکوهی علـــــــم و ایمانت بنازم

تو داری شهــــــر و شهرسـتان زیبا

زبــــــان در مـــــــدح عنوانت بنازم

نسی ، ارگو و اشـــکاشم و جرم ات

درایــــم، خـــــاش و تیشکانت بنازم

کوف آب و شکی و شهر بزرگ ات

تمــــــــام بـــــــــاغ و بستـانت بنازم

چه گوی نیست در دامـــان کشم ات


رخِ آن مــــــــاه شغنـــــــانت بنازم

دلــــــم را برده زیبـــــاک و بهارک

گــــلِ وردوج و خواهـــانت بنازم

بـــــود درواز تـــــــو دروازه ای دل

کــــــران سبـــــــز و منجانت بنازم

شهـــــــدای تو و ارغنـــج خواه ات

گرفتـــــــه تـــــــا به یمـگانت بنازم

ز یفتـــــــل تا به مایمـی و راغ ات

سراســــــــــر شــورِ واخانت بنازم

بود قلب تو فیض آبـــــــادی، آبــــاد

بلنــــــــدی هـــــــای یــاوانت بنازم

تگـــــاب ات است ایـــــلاق دل آرا

شقایق گشتـــــــــــــه ارزانت بنازم

رگ خون تو باشــد رود کوکچـــــه

نمـــــــــــای سبـز ی مستانت بنازم

بدامـــــان تو باشد گوهـــــــــر ناب

عقیق و لعـــــــــل و مرجانت بنازم

زمینت کشتــــــــــزاران پر حاصل

نسیـــــــم و ابـــــــر و بارانت بنازم

کنـــــــار جوی تو پودینـــــــه و بل

سنیـــــــــل و شلخــه ریحانت بنازم

کبــــر داری و لمبـــوتی و شوپـش

پوشوک و زرســــرک جانت بنازم

شفـــــــای زخـــم من موملایت شد

دوای کیمیـــــــــــــــــا دانـت بنازم

به درد دل دهنــــــد بو مــــادرانت

شبــت و خاکشیـــــــــــــرانت بنازم

بنفشـــــــه و گل چغــــزک تو داری

ســـــه برگه لالـــــــه زارانت بنازم

چگــــار و چُکـــــریت باشد فـراوان

بوگن و عبـــــــری ، تـارانت بنازم

بلوط و ارچـــــــه و توغ و شکندی

شـــــولش با پستـــــه دورانت بنازم

ز، ارغی تا زرنگ و بته ای پوش

که افتـــــــــاده بــــــه دالانت بنازم

گل بــــــــادام تو موج شرشر خیــز

شده هر جـــــــا درخشـــــانت بنازم

درخت آرچ و دولانـــــــه و تــــوت

ز انگور بــــــــــــاده ریزانت بنازم

اوغور سنـــگ تو دارد شهد عالـــم

دوشـــاب و مغــــز و تلخانت بنازم

زند قهقه بهـــــــــر جا کبک مستت

نــــــــــوای آبشــــــــــــارانت بنازم

به کوهی تو خــــرامان خیل آهوی

پلنـــــــگ و ببــــــر سلطانت بنازم

خـدا جـــــا داده ات در بـــــــام دنیا

حریفـــــــــــان گشته زندانت بنازم

زنی بر فـــــرق دشمن گـرز همت

همانـــــــا تیــــــــغ عـریانت بنازم

سحـــــرگاه تو دارد پرتـو مهــــــر

نی و شب هـــــــای چوپانت بنازم

به هر جا میکند محمود وصف ات

نـــــدارد ختــــــــــم، دیوانت بنازم

-------------------------
دوشنبه 03 جوزا( خرداد ) 1395 هجری شمسی

که برابر میشود به 23 MAY می 2016 میلادی

سرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


________________________________
اسامی ولسوالی (شهرستان) های ولایت ( اُستان ) بدخشان
1- نسی
2-ارگو
3- اشکاشم
4- جرم
5- درایم
6- خاش
7-تیشکان
8-کوف آب
9- شکی
10-شهر بزرگ
11- کِشم
12- شغنان
13- بهارک
14- زیباک
15- وردوج
16- خواهان
17- درواز
18- کران و منجان
19- شهدا
20- ارغنج خواه
21- یمگان
22- یفتل
23- مایمی
24- واخان
25-فیض آباد مرکز بدخشان
26- یاوان
27- تگاب
28- راغ

---------
------------------------------
-
اسامی سبزیجات کوهی و دشتی:
پودینه، بل ، سنیل، شلخه، ریحان ، کور ( کَبَر )، لمبوته ،شوپش، پوشک، زرسرک، بومادران،شبت، خاکشیر ، موملایی ( شیره ای که از دل سنگ ها بدست می آید ) ،
گل بنفشه، گل چغزک، چگار ( سمارق کوهی ).
چُکری، بوگن ، عبری ، تاران:= از خانواده رواش هستند.
اسامی درختان کوهی:
بلوط، ارچه، توغ، شکندی ، شولش ( ارغوان ) ، پسته، ارغی، زرنگ، بادام، آرچ، دولانه، توت و انگور.
اوغور= هاونگ سنگی.


[ چهارشنبه 95/3/5 ] [ 12:2 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

 

از مــــوج ســــرشـــکم دل دریا زده بالا  بی دیــــدن روی تـــــو تمنـــــا زده بالا  سوزانده ای جسـمِ منی پروانه صفت را  خاکستــــــــر من تــــــا به ثـریا زده بالا  عشق من و تو مذهب و دینِ همگان شد  از مسجـــد و از دیـــــر و کلیسا زده بالا  دیشب به نگاهــــم گل از نور درخشید  گفتــــــم که خـــدا پرده ای دنیا زده بالا  جانم به فدای تو که چون آهوی وحشی  در عین رمیـــــدن همه صحرا زده بالا  دل برده ای از خسرو و از وامقِ عالم  این شهـــــرتت از لیلا و عذرا زده بالا  تیر تو خطـا نی و کمـان تو هدف گیــر  در حلقــــــــه ای تو دام چلیــپا زده بالا  ما را به کتــاب و سخن عشق چه لازم  مضمون به لب خفته ای نجوا زده بالا  ای طالع من همتی در دشت خطر کن  صـــــدها گهــــر از آبله ای پا زده بالا  تا چشم کنی باز جهان در خور تحسین  آهنــــگِ دل از ســـاغر و مینا زده بالا  محمود بنــــــازم سخن و طرز کلامت  افکـــــــــــــار تو تا عالـــم بالا زده بالا ------------------------------------ شنبه اول جوزا ( خرداد ) 1395 هجری شمسی  که برابر میشود به 21 می 2016 میلادی  ســـــــــرودم  احمد محمود امپراطور  کابل/افغانستان

 

از مــــوج ســــرشـــکم دل دریا زده بالا

بی دیــــدن روی تـــــو تمنـــــا زده بالا

سوزانده ای جسـمِ منی پروانه صفت را

خاکستــــــــر من تــــــا به ثـریا زده بالا

عشق من و تو مذهب و دینِ همگان شد


از مسجـــد و از دیـــــر و کلیسا زده بالا

دیشب به نگاهــــم گل از نور درخشید

گفتــــــم که خـــدا پرده ای دنیا زده بالا

جانم به فدای تو که چون آهوی وحشی

در عین رمیـــــدن همه صحرا زده بالا

دل برده ای از خسرو و از وامقِ عالم

این شهـــــرتت از لیلا و عذرا زده بالا

تیر تو خطـا نی و کمـان تو هدف گیــر

در حلقــــــــه ای تو دام چلیــپا زده بالا

ما را به کتــاب و سخن عشق چه لازم

مضمون به لب خفته ای نجوا زده بالا

ای طالع من همتی در دشت خطر کن

صـــــدها گهــــر از آبله ای پا زده بالا

تا چشم کنی باز جهان در خور تحسین

آهنــــگِ دل از ســـاغر و مینا زده بالا

محمود بنــــــازم سخن و طرز کلامت

افکـــــــــــــار تو تا عالـــم بالا زده بالا

----------------------

شنبه اول جوزا ( خرداد ) 1395 هجری شمسی

که برابر میشود به 21 می 2016 میلادی

ســـــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


[ سه شنبه 95/3/4 ] [ 6:55 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

دلا مضمون و عنـــــوان تو باشم  اسیـــــــری گــــل بدامان تو باشم  شبان در بستـــــر تنهایی خویش  عـــــــذاب از رنج زندان تو باشم  چو گل اشکم به روی عارض آید  لب خنـــــدان و گــــریان تو باشم  به قانـــــون ادب می تازی بیباک  فــــــــدای تیــــــغ عریان تو باشم  زلیخـــــا را بسوزانی چو یعقـوب  به عشق آن مـــــاه کنعان تو باشم  شکستم، ریختـم، خاکم به سر شد  کشیـــــدم رنـــج، تــــوان تو باشم  نشد درمانـــــــم از شــوری تپیدن  ولـــــی ممنـــــونِ احسان تو باشم  بهـــر جا شعله ای خود میفروزی  کبــــــابِ مــــرغِ بـــریان تو باشم  بوُدَ جایــــــــم به روی بـــــام دنیا  کــــه من لعـــــلِ بدخشان تو باشم  جه لازم اینقـــــدر بی بند و باری  به خوبان رفتـــــه ارزان تو باشم  به محمود هستی هرجا امپراطور  سپـــــاهی تحتِ فــرمان تو باشم  ------------------------------- چهارشنبه 29 ثور ( اردیبهشت ) 1395هجری شمسی  که برابر میشود به 18 MAY می 2016 میلادی  ســـــــــــرودم  احمد محمود امپراطور  کابل/افغانستان
تصاویر و اشعار ناب از غزل سرا کلاسیک احمد محمود امپراطور شاعر جوان از تبار خطه ای نامی بدخشان افغانستان AHMAD MAHMOOD IMPERATOR

دلا مضمون و عنـــــوان تو باشم

اسیـــــــری گــــل بدامان تو باشم

شبان در بستـــــر تنهایی خویش

عـــــــذاب از رنج زندان تو باشم

چو گل اشکم به روی عارض آید

لب خنـــــدان و گــــریان تو باشم

به قانـــــون ادب می تازی بیباک

فــــــــدای تیــــــغ عریان تو باشم

زلیخـــــا را بسوزانی چو یعقـوب

به عشق آن مـــــاه کنعان تو باشم

شکستم، ریختـم، خاکم به سر شد

کشیـــــدم رنـــج، تــــوان تو باشم

نشد درمانـــــــم از شــوری تپیدن

ولـــــی ممنـــــونِ احسان تو باشم

بهـــر جا شعله ای خود میفروزی

کبــــــابِ مــــرغِ بـــریان تو باشم

بوُدَ جایــــــــم به روی بـــــام دنیا

کــــه من لعـــــلِ بدخشان تو باشم

جه لازم اینقـــــدر بی بند و باری

به خوبان رفتـــــه ارزان تو باشم

به محمود هستی هرجا امپراطور

سپـــــاهی تحتِ فــرمان تو باشم


-------------------------------
چهارشنبه 29 ثور ( اردیبهشت ) 1395هجری شمسی

که برابر میشود به 18 MAY می 2016 میلادی

ســـــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان



[ پنج شنبه 95/2/30 ] [ 9:30 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

دلم ز سال و؛ مه و؛ روز، تنگ میگردد  کِه گر هزار کنی عمـــر، هزار میگذرد احمد محمود  امپراطور


دلم ز سال و؛ مه و؛ روز، تنگ میگردد

کِه گر هزار کنی عمـــر، هزار میگذرد

امپراطور


[ دوشنبه 95/2/27 ] [ 5:42 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

ملاقات من با استاد مسعود خلیلی سفیر پیشین افغانستان در اسپانیا.!  شنبه مؤرخ 11 ثور ( اردیبهشت ) هجری خورشیدی که برابر میشود  به 30 اپریل 2016 میلادی  با نویسنده  ورجاوند، شخصیت ملی و بین المللی کشور  استاد مسعود خلیلی که بخواست خودشان دعوت شده بودم  دیدار و گفتگو داشتیم.  فضای صحبت مان در  اوج زیبای ابیات نغز  و سخنان کهکشانی بود.  من به منزل  دعوت شده بودم  که در و دیوار و خشت ، خشت اش  از تقوا ، صداقت، راستی، آزادی، عدالت ، انسان دوستی  و خداشناسی سخن داشت.  جای بودم که شاهان و دولت مداران یک قرن  درس آزادی و  وطن دوستی می آموختند.  جایگاه آن مرد که شعار و عمل جهان بینی داشت،  بر زبان از  عشق خدا ، وطن و مردمش سخن میرند.  ( مرحوم مغفور حضرت استاد خلیل الله خلیلی)  که گفته بود:  مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نامجوست  نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست؟  خلیلی رح ----------------------------------------------  از رب العالمین برای کشور عزیزم افغانستان صلح دایمی ،  برای ملت رنج کشیده و بلا دیده ام آرامش و رفاه ،  برای شهیدان و گذشتگان فردوس برین و  برای جناب استاد مسعود خلیلی طول عمر و  صحت کامل استدعا دارم.  واقعاً استاد مسعود خلیلی از غنیمت ها و  ضرورت های روزگار مان هستند.  با ارادت و محبت  امپراطور
ملاقات من با استاد مسعود خلیلی سفیر پیشین افغانستان در اسپانیا.! شنبه مؤرخ 11 ثور ( اردیبهشت ) هجری خورشیدی که برابر میشود به 30 اپریل 2016 میلادی  با نویسنده  ورجاوند، شخصیت ملی و بین المللی کشور استاد مسعود خلیلی که بخواست خودشان دعوت شده بودم دیدار و گفتگو داشتیم. فضای صحبت مان در اوج زیبای ابیات نغز  و سخنان کهکشانی بود. من به منزل  دعوت شده بودم که در و دیوار و خشت ، خشت اش از تقوا ، صداقت، راستی، آزادی، عدالت ، انسان دوستی و خداشناسی سخن داشت. جای بودم که شاهان و دولت مداران یک قرن درس آزادی و  وطن دوستی می آموختند. جایگاه آن مرد که شعار و عمل جهان بینی داشت، بر زبان از  عشق خدا ، وطن و مردمش سخن میرند. ( مرحوم مغفور حضرت استاد خلیل الله خلیلی) که گفته بود: مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نامجوست نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست؟ خلیلی رح ---------------------------------------------- از رب العالمین برای کشور عزیزم افغانستان صلح دایمی ، برای ملت رنج کشیده و بلا دیده ام آرامش و رفاه ، برای شهیدان و گذشتگان فردوس برین و برای جناب استاد مسعود خلیلی طول عمر و صحت کامل استدعا دارم. واقعاً استاد مسعود خلیلی از غنیمت ها و ضرورت های روزگار مان هستند. با ارادت و محبت امپراطور?


ملاقات من با استاد مسعود خلیلی سفیر پیشین افغانستان در اسپانیا.!

شنبه مؤرخ 11 ثور ( اردیبهشت ) هجری خورشیدی که برابر میشود

به 30 اپریل 2016 میلادی  با نویسنده  ورجاوند، شخصیت ملی و بین المللی کشور

استاد مسعود خلیلی که بخواست خودشان دعوت شده بودم

دیدار و گفتگو داشتیم.

فضای صحبت مان در

اوج زیبای ابیات نغز  و سخنان کهکشانی بود.

من به منزل  دعوت شده بودم

که در و دیوار و خشت ، خشت اش

از تقوا ، صداقت، راستی، آزادی، عدالت ، انسان دوستی

و خداشناسی سخن داشت.

جای بودم که شاهان و دولت مداران یک قرن

درس آزادی و  وطن دوستی می آموختند.

جایگاه آن مرد که شعار، عمل و دیدگاه جهان بینی داشت،

بر زبان از  عشق خدا ، وطن و مردمش سخن میراند.

( مرحوم مغفور حضرت استاد خلیل الله خلیلی)

که گفته بود:

مرد نمیرد به
مرگ، مرگ از او نامجوست

نام چو جاوید شد، مردنش آسان کجاست؟


خلیلی رح
----------------------------------------------

از رب العالمین برای کشور عزیزم افغانستان صلح دایمی ،

برای ملت رنج کشیده و بلا دیده ام آرامش و رفاه ،

برای شهیدان و گذشتگان فردوس برین و

برای جناب استاد مسعود خلیلی طول عمر و

صحت کامل استدعا دارم.

واقعاً استاد مسعود خلیلی از غنیمت ها و

ضرورت های روزگار مان هستند.

با ارادت و محبت


امپراطور


[ شنبه 95/2/25 ] [ 6:2 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

بهــر کجا، به عشق خود، ز من دلم ربوده ای تو هستی و، تو بوده ای، که این چنین ستوده ای بــدامن شبـــــان تویی، به اوج کهکشـان تویی زمین تویی، فلک تویی، از این همه فزوده ای بهـــار سبـــز را بهاء، دل شکستــــه را عصا نبــــود و بود هستی را، دریچــه ها گشوده ای زمین مسخـــر تو شـــد، فضـــــا معطر تو شد هرآنچه بستر تو شد، به روح وجان غنوده ای یقیـــن و بــــاوری بمن، پنــــاه و یــاوری بمن یگانــــه ســـروری بمن، ز من غمم زدوده ای نمیشـــوم ز تـــو جـــدا، نمــوده ام بســـی خطا مـرا گـــدای خویشتــن، نمــوده ای، نموده ای نیـــکو و بهتـــرین من، به چــرخ ده نشین من بخاک این جبین من، به عشق خویش سوده ای بهـــر سخن، بهـــر نفس، فتــــاده یاد زود رس صـدای ناله ای جرس، به زیر و بم سروده ای در این سـرا و انجمن ، چو داغ لاله صد چمن به هجـــرِ دلبــــرِ کهــن، تو محمود آزموده ای -------------------------------------------- بامداد یکشنبه 19 ثور ( اردیبهشت) 1395 هجری آفتابی که برابر میشود به 08 می 2016 میلادی ســــــــــــــــــــــرودم احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان


بهــر کجا، به عشق خود، ز من دلم ربوده ای

تو هستی و، تو بوده ای، که این چنین ستوده ای

بــدامن شبـــــان تویی، به اوج کهکشـان تویی

زمین تویی، فلک تویی، از این همه فزوده ای

بهـــار سبـــز را بهاء، دل شکستــــه را عصا

نبــــود و بود هستی را، دریچــه ها گشوده ای

زمین مسخـــر تو شـــد، فضـــــا معطر تو شد

هرآنچه بستر تو شد، به روح وجان غنوده ای

یقیـــن و بــــاوری بمن، پنــــاه و یــاوری بمن

یگانــــه ســـروری بمن، ز من غمم زدوده ای

نمیشـــوم ز تـــو جـــدا، نمــوده ام بســـی خطا

مـرا گـــدای خویشتــن، نمــوده ای، نموده ای

نیـــکو و بهتـــرین من، به چــرخ ده نشین من

بخاک این جبین من، به عشق خویش سوده ای

بهـــر سخن، بهـــر نفس، فتــــاده یاد زود رس

صـدای ناله ای جرس، به زیر و بم سروده ای

در این سـرا و انجمن ، چو داغ لاله صد چمن

به هجـــرِ دلبــــرِ کهــن، تو محمود آزموده ای
--------------------------------------------

بامداد یکشنبه 19 ثور ( اردیبهشت) 1395 هجری آفتابی


که برابر میشود به 08 می 2016 میلادی

ســــــــــــــــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


[ یکشنبه 95/2/19 ] [ 4:32 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

درود به سروران و دوستداران ادب و هنر.!


بمناسبت بیست و نهمین سالگشت رحلت مرحوم مغفور

حضرت استاد خلیل الله خلیلی

شاعر، نویسنده و سیاست‌مدار فقید کشور

خواستم ویدیو را تقدیم حضور تان نمایم.

از استاد گرانقدر جلالتمأب مسعود خلیلی ممنونم

که غزل نغمه ای ارغوان را

با زیبا خاص به دکلمه گرفتند و

به دسترس من قرار دادند.

خداوند رحمان و رحیم

جمیع گذشتگان را قرین رحمت خود قرار دهد

به ویژه روح بزرگ مرد تاریخ معاصر کشور عزیزم افغانستان

( استاد خلیل الله خلیلی ) را.

آرزومندم که طرف توجه و پسند

کلیه عزیزان ورجاوند قرار گیرد.

با محبت

احمد محمود امپراطور

شهر کابل




[ جمعه 95/2/17 ] [ 11:14 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 86
بازدید دیروز: 86
کل بازدیدها: 1247914