سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید تابنده عشق
قالب وبلاگ
لینک دوستان

حلول عید سعید اضحی را به همه مسلمین جهان تبریک میگویم احمد محمود امپراطور AHMAD MAHMOOD IMPERATOR  Eid Mubarak

سـرِ تسلیـــــــــم یزدان تو باشم

اسیری زخـــــم مژگان تو باشم

مرا عیــــدانه از خاک رهت ده

که گـــــــرد کنج دامان تو باشم

دهــــــد خون دلم بوسه به پایت


شهیـــــد عیــــــد قربان تو باشم

تویی دُردانه ای عشق و معانی

منـــــــــم لعـل بدخشان تو باشم

تو در آیینـه ها غـــــرق جمالی

منی در مانـــده حیران تو باشم

شقایق سر زده از سینـه ای من

بهـــــــار رو به جولان تو باشم

صبا بی پرده سازد عطر گیسو

گــــــرهی زلفِ پاشان تو باشم

بسازم توتیـــــــــا من استخوانم

شود تـــا زیب چشمان تو باشم

بیـا ای شـــــــاه بختِ زندگانی

ستاده خانــــــه سامان تو باشم

به محمود، امپـراطورِ عزیزم

سپــــــــاه تحت فرمان تو باشم

---------------------------

دوشنبه 22 سنبله ( شهریور) 1395 هجری خورشیدی


مصادف است به الاثنین , 9 ذی الحجه 1437 قمری

که برابر میشود به 12 سپتامبر 2016 میلادی

سرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


[ دوشنبه 95/6/22 ] [ 5:27 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

احمد محمود امپراطور از جمله شاعران جوان و  معاصر  آخر قرن بیست یک پارسی دری سرا مختصر سوانح و معرفی نامه با نمونه کلام نشر شده توسط سایت خبری و خبر گزاری عقاب

 


بجانـــــــــم غصه ها لشکر گرفته

هـــــــــوا را دود و خاکستر گرفته

بترســــم من از آنروزی که گویند

خــــدا ناکـــــــرده کابل در گرفته

——————————-
نـــدارد این وطن یک غمگساری

که سازد چاره ای بی بند و باری

ز دست ظالمــــــان فتنــــه پرور

بود در کشـــــــــورِ من انتحاری

——————————
غــــــــمِ کابل غمـی بی انتها شد

غم دیـــروز و امــروز و سبا شد

الهی دشمنــــــــــان بر باد گردند

که فرزند از بری مــادر جدا شد

——————————
در آتش در گرفتــــــــه کابل من

میان خاک و خون شد منزل من

تخار وکندز و بغلان بخون خفت

خدا دانـــــد وطن دانـــــد دل من

——————————
جوانــــان وطن بی بال و پر شد

فغان و ناله از هر جـــــا بدر شد

بسوزد مـــــادران از داغ فرزند

هزاران طفــل میهن بی پدر شد

------------------------
امپراطور


[ شنبه 95/6/20 ] [ 10:38 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

با سپاس فراوان از بانوی مهر آیین و نیک اندیش، شاعر و

نویسنده توانا و سلحشور میهن محترمه سوسن ترابی

که با ژرفنگری و محبت بیکران معنوی شان

غزل:

( ناوک عشق در جگر دارم / در هوای تو بال و پر دارم )

را با موشکافی و مهارت خاص به لسان انگلیسی بر گردان نمودند.

خواستم این زحمات و محبت معنوی ایشان

را به عزیزان و هوادارنم شریک سازم.

با محبت

امپراطور

I have the harrow of love in my heart I have the wing to fly in your air Like the breeze Which blows from time to time, I pass over your area The heart is boiling in the pot of my chest I have water from the clay pot of spark I am not afraid of the fearless enemy I am complaining about the ill- mannered lover Years passed by waiting I have nothing but soil in wet eyes The impoverished love has made me suffer I have no dark night nor morning I say romantic sonnet I have the harvest from the literature tree My body is the nation of pride I am whinning about the unsophisticated tribe I am far from any trouble and enticement I have simple life The jealous eyes will be ashamed before me I have the shield from blade of the prayers I am from Badakhshan rich in garnet I have good reputation in Kashem I became the poet of my time I have sweetness from the lips of words I have been given the title of imperator of hearts In descent I took after my father God created me "Mahmood" That I have such a say and piece of work  AHMAD MAHMOOD IMPERATOR


--------------------------------------------------------------------------
I have the harrow of love in my heart
I have the wing to fly in your air
Like the breeze Which blows from time to time,
I pass over your area
The heart is boiling in the pot of my chest
I have water from the clay pot of spark
I am not afraid of the fearless enemy
I am complaining about the ill- mannered lover
Years passed by waiting
I have nothing but soil in wet eyes
The impoverished love has made me suffer
I have no dark night nor morning
I say romantic sonnet
I have the harvest from the literature tree
My body is the nation of pride
I am whinning about the unsophisticated tribe
I am far from any trouble and enticement
I have simple life
The jealous eyes will be ashamed before me
I have the shield from blade of the prayers
I am from Badakhshan rich in garnet
I have good reputation in Kashem
I became the poet of my time
I have sweetness from the lips of words
I have been given the title of imperator of hearts
In descent I took after my father
God created me "Mahmood"
That I have such a say and piece of work

----------------------
ترجمه غزل توسط: شاعره شیرین کلام محترمه بانو سوسن ترابی


[ جمعه 95/6/19 ] [ 12:11 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

با سپاس و امتنان فراوان از کلیه دوستان عزیز و هوادارنم که از هر گوشه و کنار جهان به مناسبت نامزدی و ساختار زندگی نوینم، با علاقه مندی و خلوص نیت پیام های تبریکیه گذاشتن ، اشعار ناب سرودن، کارت های قشنگ ارسال داشتن و تماس های تلفنی گرفتن و مرا با محبت شان رنگ و بوی بهاری بخشیدند و زندگی شاد و پر مسرت را برایم از بارگاه رب العالمین آرزو کردند. با حرمت فراوان امپراطور

درود.!

با سپاس و امتنان فراوان از کلیه دوستان عزیز و هوادارنم

که از هر گوشه و کنار جهان به مناسبت

نامزدی و ساختار زندگی نوینم،

با علاقه مندی و خلوص نیت پیام های تبریکیه گذاشتن ،

اشعار ناب سرودن، کارت های قشنگ ارسال داشتن و

تماس های تلفنی گرفتن و مرا با محبت شان رنگ

و بوی بهاری بخشیدند و زندگی شاد و

پر مسرت را برایم از بارگاه رب العالمین آرزو کردند.


با حرمت فراوان

امپراطور



[ دوشنبه 95/6/15 ] [ 6:23 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

 نــــاوکِ عشـــــق در جگر دارم در هـــــوای تو بـــال و پر دارم چون نسیــــم که گاه، گاه به وزد از ســـــــرِ کــــوی تو گذر دارم دل بجوشد به دیگ سینه ای من آب از کــــــــوزه ای شرر دارم نه هراســـــــم ز دشمن بی باک شــکوه از یــــــاری بدگهر دارم ســــال ها رفت و انتظاری ماند خـــــاک بر دیــــــدگان تر دارم رنـج ها داده عشق خانه خراب نه شب تـــــار و نه سـحر دارم غــــزلی عاشقـــــــــانه میگویم از درخت ادب ثمــــــــــر دارم ملت پر غـــرور جان من است نالـــــه از قـــــومِ بی هنر دارم دورم از هــــــــر تکلف و اغوا زندگـــــانیی متختصـــــر دارم چشمِ حاســـد خجل شـــود پیشم چون ز تیــــــــغ دعا سپر دارم از بدخشانِ لعـــــــل خیز هستم به کِشــــم جـــــای مفتخر دارم شاعــــرِ عصر خویش گردیدم از لب واژه هـــــــا شکر دارم در لقـــب امپراطور دلهــــــــا در نسب نــــام از پـــــدر دارم مالکِ هستی کـــــرده محمودم که چنین گفتـــــــــه و اثر دارم --------------------------- بامداد جمعه 22 اسد ( مرداد ) 1395 هجری شمسی که برابر میشود به 12 اگست 2016 میلادی ســــــــــــرودم احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان   I have the harrow of love in my heart  I have the wing to fly in your air  Like the breeze Which blows from time to time,  I pass over your area  The heart is boiling in the pot of my chest  I have water from the clay pot of spark  I am not afraid of the fearless enemy  I am complaining about the ill- mannered lover  Years passed by waiting  I have nothing but soil in wet eyes  The impoverished love has made me suffer  I have no dark night nor morning  I say romantic sonnet  I have the harvest from the literature tree  My body is the nation of pride  I am whinning  about the unsophisticated tribe  I am far from any trouble and enticement  I have simple life  The jealous eyes will be ashamed before me  I have the shield from blade of the prayers  I am from Badakhshan rich in garnet  I have good reputation  in Kashem  I became the poet of my time  I have sweetness from the lips of words  I have been given the title of imperator of hearts  In descent I took after my father  God created me "Mahmood " That I have such a say and piece of work  ----------------------   ترجمه غزل توسط: شاعره شیرین کلام محترمه بانو سوسن ترابی.

نــــاوکِ عشـــــق در جگر دارم
در هـــــوای تو بـــال و پر دارم
چون نسیــــم که گاه، گاه به وزد
از ســـــــرِ کــــوی تو گذر دارم
دل بجوشد به دیگ سینه ای من
آب از کــــــــوزه ای شرر دارم
نه هراســـــــم ز دشمن بی باک
شــکوه از یــــــاری بدگهر دارم
ســــال ها رفت و انتظاری ماند
خـــــاک بر دیــــــدگان تر دارم
رنـج ها داده عشق خانه خراب
نه شب تـــــار و نه سـحر دارم
غــــزلی عاشقـــــــــانه میگویم
از درخت ادب ثمــــــــــر دارم
ملت پر غـــرور جان من است
نالـــــه از قـــــومِ بی هنر دارم
دورم از هــــــــر تکلف و اغوا
زندگـــــانیی متختصـــــر دارم
چشمِ حاســـد خجل شـــود پیشم
چون ز تیــــــــغ دعا سپر دارم
از بدخشانِ لعـــــــل خیز هستم
به کِشــــم جـــــای مفتخر دارم
شاعــــرِ عصر خویش گردیدم
از لب واژه هـــــــا شکر دارم
در لقـــب امپراطور دلهــــــــا
در نسب نــــام از پـــــدر دارم
مالکِ هستی کـــــرده محمودم
که چنین گفتـــــــــه و اثر دارم

---------------------------
بامداد جمعه 22 اسد ( مرداد ) 1395 هجری شمسی
که برابر میشود به 12 اگست 2016 میلادی
ســــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان


I have the harrow of love in my heart

I have the wing to fly in your air

Like the breeze Which blows from time to time,

I pass over your area

The heart is boiling in the pot of my chest

I have water from the clay pot of spark

I am not afraid of the fearless enemy

I am complaining about the ill- mannered lover

Years passed by waiting

I have nothing but soil in wet eyes

The impoverished love has made me suffer

I have no dark night nor morning

I say romantic sonnet

I have the harvest from the literature tree

My body is the nation of pride

I am whinning  about the unsophisticated tribe

I am far from any trouble and enticement

I have simple life

The jealous eyes will be ashamed before me

I have the shield from blade of the prayers

I am from Badakhshan rich in garnet

I have good reputation  in Kashem

I became the poet of my time

I have sweetness from the lips of words

I have been given the title of imperator of hearts

In descent I took after my father

God created me "Mahmood
"
That I have such a say and piece of work

 ----------------------


ترجمه غزل توسط: شاعره شیرین کلام محترمه بانو سوسن ترابی.


[ پنج شنبه 95/6/11 ] [ 6:53 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

سروران، عزیزان و هوداران نهایت مهربان و

ورجاوندم درود های قلبی مرا با مهر

بی بدیل تان پذیرا شوید.

تمنا میکنم که در هر کجا دنیا که تشریف دارید

با دودمان نجیب تان سالم و سر حال باشید.

من به رضای خداوند تبارک تعالی و پیشنهاد

مادر عزیزم و توافق عمیق میان خانواده ها

با دختر یکی از دوستان پدرم به اسم ناجیه رحمانزاده

فرزند الحاج عبدالفتاح رحمانی

که از مردمان اصیل چهاردهی گذرگاه کابل هست

به تاریخ جمعه 29 اسد 1395 هجری خورشیدی


که برابر میشود به 19 اگست 2016 میلادی نامزد شدم.

خواس
تم ذریعه این پیام خبر سلامتی و مدتی

غیر حاضریم را برایتان بدهم.

تمنا میکنم که کم رسی ها و نارسی های

مرا بی مهر و تکبر نشمرده باشید.

از شما عزیزانم قلباً سپاسگزام که همیشه

مرا نوازش نمودید و همچنان از پیام

های گرم تبریکیه شما عالم عالم ممنون و مدیونم.

التماس دعا خیر


امپراطور

کابل/افغانستان


سروران، عزیزان و هوداران نهایت مهربان و ورجاوندم درود های قلبی مرا با مهر بی بدیل تان پذیرا شوید. تمنا میکنم که در هر کجا دنیا که تشریف دارید با دودمان نجیب تان سالم و سر حال باشید. من به رضای خداوند تبارک تعالی و پیشنهاد مادر عزیزم و توافق عمیق میان خانواده ها با دختر یکی از دوستان پدرم به اسم ناجیه رحمانزاده فرزند الحاج عبدالفتاح رحمانی که از مردمان اصیل چهاردهی گذرگاه کابل هست به تاریخ جمعه 29 اسد 1395 هجری خورشیدی که برابر میشود به 19 اگست 2016 میلادی نامزد شدم. خواستم ذریعه این پیام خبر سلامتی و مدتی غیر حاضریم را برایتان بدهم. تمنا میکنم که کم رسی ها و نارسی های مرا بی مهر و تکبر نشمرده باشید. از شما عزیزانم قلباً سپاسگزام که همیشه مرا نوازش نمودید و همچنان از پیام های گرم تبریکیه شما عالم عالم ممنون و مدیونم. التماس دعا خیر امپراطور از شهر کابل/افغانستان ------------------------------------------------------------------ عشــــــق بنمـــــود سایبــــــانی من تــــــــازه شد بــــــاغ نو جوانی من بعد یک عمـــــــــر انتظار و تلاش زنــــــــــدگی داد بخت نیک معاش روزی مــــــــــادر گرفت سر راهم گفت فرزنــــــــــد خوب و دلخواهم من یــــــــــکی خواهش ز دل دارم انـــــــدکی پای زیـــــــــر گِل دارم تویی نـــــور دو چشـــــــم و ایمانم شاد گـــــــــــــــردان قلب من جانم سخنـانش شندیـــــده میــــــــــــرفتم اشک شادیش دیــــده میـــــــــــرفتم گفت جانـــــــم عروس میخـــــواهم لایق عشـــــق و بوس میخــــــواهم نو جوانــــی عزیـــــــــــز من تاکی میشوی پـــــــا گریــــــــز من تاکی گفتـــــم مـــادر صلاح قلبت چیست نازنینـــــــی که گـوی برگو کیست گفت ناجیه دختـــــــری زیبـــــــــا هست بر من عروس رویــــــــا ها می شناســــــــــــم نیــــک اجدادش خانـــــــه و خاندان و بنیـــــــــادش گر کنی گفتـــــــــــــه ای مرا باور ســـــــــازم آن را بــــرای تو یاور گفتـــــــم مادر هر آنچه خواهی کن شــاد این قلب بی پنــــــــــاهی کن مــــــــــادرم دست و آستین بـر زد رفت در کــوی ناجیه ســـــــــر زد داد احـــــــــوال، قاصـــــدی زورم بهـــــــــر فــــرزندِ امپـــــراطورم انچنیــــــن گفت به خانـــواده یشان به زبان نیـــــــکو و ســــــاده یشان چون کــــه بودند مردمــــــان کریم با نسب با غـــــرور و نیک و فهیم حرف مـــــــــــادر به جان پذیرفتن گهــــــــــر خود به تـــــار ما سفتن تاریـــــخ بیست و نو مــــــــردادی ماندیــــــــم تهـــــداب سنگ آبادی اینچنیــــن زندگــــانی شد آغـــــاز با سخن های عشق و نغمه و ساز مــــــا شدیم نامــــــــــزاد یکدیگر حال هستیــــم همچو جان و جگر ناجیـــــــه بهــــــــــر من بود دنیا تـــا شـــــــــدم امپراطور دلهــــــا ------------------------------- چهارشنبه 10 سنبله 1395 هجری خورشیدی که برابر میشود به 31 اگست 2016 میلادی احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان
------------------------------------------


عشــــــق بنمـــــود سایبــــــانی من

تــــــــازه شد بــــــاغ نو جوانی من

بعد یک عمـــــــــر انتظار و تلاش

زنــــــــــدگی داد بخت نیک معاش

روزی مــــــــــادر گرفت سر راهم

گفت فرزنــــــــــد خوب و دلخواهم

من یــــــــــکی خواهش ز دل دارم

انـــــــدکی پای زیـــــــــر گِل دارم

تویی نـــــور دو چشـــــــم و ایمانم

شاد گـــــــــــــــردان قلب من جانم

سخنـانش شندیـــــده میــــــــــــرفتم

اشک شادیش دیــــده میـــــــــــرفتم

گفت جانـــــــم عروس میخـــــواهم

لایق عشـــــق و بوس میخــــــواهم

نو جوانــــی عزیـــــــــــز من تاکی

میشوی پـــــــا گریــــــــز من تاکی

گفتـــــم مـــادر صلاح قلبت چیست

نازنینـــــــی که گـوی برگو کیست

گفت ناجیه دختـــــــری زیبـــــــــا

هست بر من عروس رویــــــــا ها

می شناســــــــــــم نیــــک اجدادش

خانـــــــه و خاندان و بنیـــــــــادش

گر کنی گفتـــــــــــــه ای مرا باور

ســـــــــازم آن را بــــرای تو یاور

گفتـــــــم مادر هر آنچه خواهی کن

شــاد این قلب بی پنــــــــــاهی کن

مــــــــــادرم دست و آستین بـر زد

رفت در کــوی ناجیه ســـــــــر زد

داد احـــــــــوال، قاصـــــدی زورم

بهـــــــــر فــــرزندِ امپـــــراطورم

انچنیــــــن گفت به خانـــواده یشان

به زبان نیـــــــکو و ســــــاده یشان

چون کــــه بودند مردمــــــان کریم

با نسب با غـــــرور و نیک و فهیم

حرف مـــــــــــادر به جان پذیرفتن

گهــــــــــر خود به تـــــار ما سفتن

تاریـــــخ بیست و نو مــــــــردادی

ماندیــــــــم تهـــــداب سنگ آبادی

اینچنیــــن زندگــــانی شد آغـــــاز

با سخن های عشق و نغمه و ساز

مــــــا شدیم نامــــــــــزاد یکدیگر

حال هستیــــم همچو جان و جگر

ناجیـــــــه بهــــــــــر من بود دنیا

تـــا شـــــــــدم امپراطور دلهــــــا

-------------------------------

چهارشنبه 10 سنبله 1395 هجری خورشیدی

که برابر میشود به 31 اگست 2016 میلادی

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان


[ پنج شنبه 95/6/11 ] [ 5:48 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]


بگنج شایگان مهمان بـــزم عشق و عرفانم
بسر شور و به دل غوغا نسیم گل به دامانم
بود محمود نــــام و امپراطور هم لقب باشد
دل دیوانگان را با سخن پـــر دازی سلطانم
امپراطور

[ یکشنبه 95/6/7 ] [ 6:59 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

درود..! باسپاس فراوان از گردانندگانِ برنامه ادبی و فرهنگی گنج شایگان رادیو آشنا صدای امریکا که بار دیگر مرا با لطف و محبت بی بدیل شان از طریق تماس تلفنی در برنامه دعوت کردند. با مهر امپراطور

 

درود..!

باسپاس فراوان از گردانندگانِ برنامه ادبی و فرهنگی

گنج شایگان رادیو آشنا صدای امریکا

که بار دیگر مرا با لطف و محبت بی بدیل

شان از طریق تماس تلفنی در برنامه دعوت کردند.

با مهر

امپراطور


[ شنبه 95/6/6 ] [ 11:57 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

هنر و ادب شعر و موسیقی نــــاوکِ عشـــــق در جگر دارم در هـــــوای تو بـــال و پر دارم چون نسیــــم که گاه، گاه به وزد از ســـــــرِ کــــوی تو گذر دارم دل بجوشد به دیگ سینه ای من آب از کــــــــوزه ای شرر دارم نه هراســـــــم ز دشمن بی باک شــکوه از یــــــاری بدگهر دارم ســــال ها رفت و انتظاری ماند خـــــاک بر دیــــــدگان تر دارم رنـج ها داده عشق خانه خراب نه شب تـــــار و نه سـحر دارم غــــزلی عاشقـــــــــانه میگویم از درخت ادب ثمــــــــــر دارم ملت پر غـــرور جان من است نالـــــه از قـــــومِ بی هنر دارم دورم از هــــــــر تکلف و اغوا زندگـــــانیی متختصـــــر دارم چشمِ حاســـد خجل شـــود پیشم چون ز تیــــــــغ دعا سپر دارم از بدخشانِ لعـــــــل خیز هستم به کِشــــم جـــــای مفتخر دارم شاعــــرِ عصر خویش گردیدم از لب واژه هـــــــا شکر دارم در لقـــب امپراطور دلهــــــــا در نسب نــــام از پـــــدر دارم مالکِ هستی کـــــرده محمودم که چنین گفتـــــــــه و اثر دارم --------------------------- بامداد جمعه 22 اسد ( مرداد ) 1395 هجری شمسی که برابر میشود به 12 اگست 2016 میلادی ســــــــــــرودم احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان

نــــاوکِ عشـــــق در جگر دارم در هـــــوای تو بـــال و پر دارم چون نسیــــم که گاه، گاه به وزد از ســـــــرِ کــــوی تو گذر دارم دل بجوشد به دیگ سینه ای من آب از کــــــــوزه ای شرر دارم نه هراســـــــم ز دشمن بی باک شــکوه از یــــــاری بدگهر دارم ســــال ها رفت و انتظاری ماند خـــــاک بر دیــــــدگان تر دارم رنـج ها داده عشق خانه خراب نه شب تـــــار و نه سـحر دارم غــــزلی عاشقـــــــــانه میگویم از درخت ادب ثمــــــــــر دارم ملت پر غـــرور جان من است نالـــــه از قـــــومِ بی هنر دارم دورم از هــــــــر تکلف و اغوا زندگـــــانیی متختصـــــر دارم چشمِ حاســـد خجل شـــود پیشم چون ز تیــــــــغ دعا سپر دارم از بدخشانِ لعـــــــل خیز هستم به کِشــــم جـــــای مفتخر دارم شاعــــرِ عصر خویش گردیدم از لب واژه هـــــــا شکر دارم در لقـــب امپراطور دلهــــــــا در نسب نــــام از پـــــدر دارم مالکِ هستی کـــــرده محمودم که چنین گفتـــــــــه و اثر دارم --------------------------- بامداد جمعه 22 اسد ( مرداد ) 1395 هجری شمسی که برابر میشود به 12 اگست 2016 میلادی ســــــــــــرودم احمد محمود امپراطور کابل/افغانستان


نــــاوکِ عشـــــق در جگر دارم

در هـــــوای تو بـــال و پر دارم

چون نسیــــم که گاه، گاه به وزد

از ســـــــرِ کــــوی تو گذر دارم

دل بجوشد به دیگ سینه ای من

آب از کــــــــوزه ای شرر دارم

نه هراســـــــم ز دشمن بی باک

شــکوه از یــــــاری بدگهر دارم

ســــال ها رفت و انتظاری ماند

خـــــاک بر دیــــــدگان تر دارم

رنـج ها داده عشق خانه خراب

نه شب تـــــار و نه سـحر دارم

غــــزلی عاشقـــــــــانه میگویم

از درخت ادب ثمــــــــــر دارم

ملت پر غـــرور جان من است

نالـــــه از قـــــومِ بی هنر دارم

دورم از هــــــــر تکلف و اغوا

زندگـــــانیی متختصـــــر دارم

چشمِ حاســـد خجل شـــود پیشم

چون ز تیــــــــغ دعا سپر دارم

از بدخشانِ لعـــــــل خیز هستم

به کِشــــم جـــــای مفتخر دارم

شاعــــرِ عصر خویش گردیدم

از لب واژه هـــــــا شکر دارم

در لقـــب امپراطور دلهــــــــا

در نسب نــــام از پـــــدر دارم

مالکِ هستی کـــــرده محمودم

که چنین گفتـــــــــه و اثر دارم

---------------------------
بامداد جمعه 22 اسد ( مرداد ) 1395 هجری شمسی
که برابر میشود به 12 اگست 2016 میلادی
ســــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان


[ جمعه 95/5/22 ] [ 3:30 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

این چه دیوانــه دلی داده خداوند به من غمِ کس نیست به ما، ما غمِ عالم داریم احمد محمود امپراطور


این چه دیوانــه دلی داده خداوند به من

غمِ کس نیست به ما، ما غمِ عالم داریم


امپراطور


[ سه شنبه 95/5/12 ] [ 11:19 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 124
بازدید دیروز: 86
کل بازدیدها: 1247952