سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید تابنده عشق
قالب وبلاگ
لینک دوستان

  از مدت هاست با شاعر جوان ولى در  شعر و شاعرى می توان که وى را شاعر شورییده،  با تخیل بالا و والا خواند از طریق دنیاى مجازى آشنا شده ام .  نامش احمد محمود و تخلص اش امپراطور ، من نه تنها شیفته تخیل شاعرانه اش  هستم بلکه اخلاق نیکو و سیرت تمام نماى انسانی اش وادارم  ساخت تا بمثابه ى انسانى که به انسانهایی عاطفى و آنهایی  که به انسانیت مى اندیشندچند جمله اى بنویسم ،  وآن چنین شد که : با همه مصروفیت هایم سرى بزنم  به خواندن اشعار اش که در آن مروارید ها کمیاب  را براى تسکین احساسم انتخاب کنم  شاعر عزیز در بحر شاعرانه اش همه قالب هایی  شعرى کلاسیک و نو را تجربه نموده است ،  همچنان به دنیاى بزر? شاعرانه بیدل صاحب  سخت وابست?ى و ?رویده است  وى اشعار بیدل صاحب را خیلى زیبا انتخاب و  با ذوق عالى خود خطاطى ودر معرض شیفت?ان  بیدل بزر? قرار داده است  ازین برترى شاعر جناب احمد محمود امپراطور  ا?ر ب?ذریم ، در شعرش حقایق تلخى از حوادث دوران و  حالات وطن تجلى یافته است که یکى دو شعرش را  با شما دوستان شعر شریک میسازم . براى معرفى شاعر حوصله و دید باز شاعرانه در کار است  که این توان را در خود نمى بینم اما منحیث علاقمند شعر که  براحساس و عاطفه ام تاثیر ?ذار بوده به خود این حق را داده ام  که منحیث علاقمند شعراز کار کرد اش تحسین و قدردانى نمایم  چند بیت از اشعار شاعر را جهت آشنایی با شاعر شریک مى نمایم.  با مهر  زرغونه عطا  تا ســــــروری در دست بد و لنده غر افتاد دزد از در و دیــــوار به شهـر و گذر افتاد ملت ز پـیء دارو و جـــــا و غــــم روزی دولت به غـــم جیب خود و گنج و زر افتاد از هرسو صدای بم و هاوان و تفنگ است بابــــا و نـــوه هــر دو میــــان شــــرر افتاد وجدان شده مومیایی وغیرت زده در خواب همــــت که ز بــــــازو و ز مّـــد نظر افتاد ناکامی صد در صدی فخـــرست و مباهات رســــــوایی بیـــن المــــللی معتبــــــر افتاد یک لقمه گک نان خنک هم به گدایی ست دریـــــوزه و دارا نگــــری در بـــــدر افتاد دانشـــــورِ دوران شده بیچــــــاره و ولگرد در مسنـــد فــــــرزینی جهـــــول پکر افتاد در مادر و دختر که دگر عاطفه ای نیست دیــــــدم که پسر نیـــــــز به جان پدر افتاد یک دم نتـــــوان یک دم راحت زدن اینجا حلقوم عمــــر در دمی تیــــغ و تبـــر افتاد از هرچه بگویم به خدا شـــــرم بیان است از بس کـــه بد اندیشی میــــــان بشر افتاد محمود دگر صلح و ترقی همه لاف است در کشــوری که حاکمش از پشت خر افتاد --------------------------------------- بامداد دوشنبه 30 جدی 1398 خورشیدی که برابر میشود به 20 جنوری 2020 ترسایی سرودم


از مدت هاست با شاعر جوان ولى در

شعر و شاعرى می توان که وى را شاعر شورییده،

با تخیل بالا و والا خواند از طریق دنیاى مجازى آشنا شده ام .

نامش احمد محمود و تخلص اش امپراطور ، من نه تنها شیفته تخیل شاعرانه اش

هستم بلکه اخلاق نیکو و سیرت تمام نماى انسانی اش وادارم

ساخت تا بمثابه ى انسانى که به انسانهایی عاطفى و آنهایی

که به انسانیت مى اندیشندچند جمله اى بنویسم ،

وآن چنین شد که : با همه مصروفیت هایم سرى بزنم

به خواندن اشعار اش که در آن مروارید ها کمیاب

را براى تسکین احساسم انتخاب کنم

شاعر عزیز در بحر شاعرانه اش همه قالب هایی

شعرى کلاسیک و نو را تجربه نموده است ،

همچنان به دنیاى بزرگ شاعرانه بیدل صاحب

سخت وابستگى و گرویده است

وى اشعار بیدل صاحب را خیلى زیبا انتخاب و

با ذوق عالى خود خطاطى ودر معرض شیفتگان

بیدل بزرگ قرار داده است

ازین برترى شاعر جناب احمد محمود امپراطور

اگر بگذریم ، در شعرش حقایق تلخى از حوادث دوران و

حالات وطن تجلى یافته است که یکى دو شعرش را

با شما دوستان شعر شریک میسازم.

براى معرفى شاعر حوصله و دید باز شاعرانه در کار است

که این توان را در خود نمى بینم اما منحیث علاقمند شعر که

براحساس و عاطفه ام تاثیر گذار بوده به خود این حق را داده ام

که منحیث علاقمند شعراز کار کرد اش تحسین و قدردانى نمایم

چند بیت از اشعار شاعر را جهت آشنایی با شاعر شریک مى نمایم.

با مهر

زرغونه عطا

تا ســــــروری در دست بد و لنده غر افتاد
دزد از در و دیــــوار به شهـر و گذر افتاد
ملت ز پـیء دارو و جـــــا و غــــم روزی
دولت به غـــم جیب خود و گنج و زر افتاد
از هرسو صدای بم و هاوان و تفنگ است
بابــــا و نـــوه هــر دو میــــان شــــرر افتاد
وجدان شده مومیایی وغیرت زده در خواب
همــــت که ز بــــــازو و ز مّـــد نظر افتاد
ناکامی صد در صدی فخـــرست و مباهات
رســــــوایی بیـــن المــــللی معتبــــــر افتاد
یک لقمه گک نان خنک هم به گدایی ست
دریـــــوزه و دارا نگــــری در بـــــدر افتاد
دانشـــــورِ دوران شده بیچــــــاره و ولگرد
در مسنـــد فــــــرزینی جهـــــول پکر افتاد
در مادر و دختر که دگر عاطفه ای نیست
دیــــــدم که پسر نیـــــــز به جان پدر افتاد
یک دم نتـــــوان یک دم راحت زدن اینجا
حلقوم عمــــر در دمی تیــــغ و تبـــر افتاد
از هرچه بگویم به خدا شـــــرم بیان است
از بس کـــه بد اندیشی میــــــان بشر افتاد
محمود دگر صلح و ترقی همه لاف است
در کشــوری که حاکمش از پشت خر افتاد
---------------------------------------
بامداد دوشنبه 30 جدی 1398 خورشیدی
که برابر میشود به 20 جنوری 2020 ترسایی
سرودم

احمد محمود امپراطور


[ شنبه 98/11/19 ] [ 5:24 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

الله یار جان ز شرم سویت ندیدم دو چشــم مست و ابرویت ندیدم دل من داغـــــدار عشـــق بــاشد بدخشـــــان آمـــــدم رویت ندیدم ----------------------------- #احمد_محمود_امپراطور


الله یار جان ز شرم سویت ندیدم

دو چشــم مست و ابرویت ندیدم

دل من داغـــــدار عشـــق بــاشد

نشـــــان درگــــه و کویت ندیدم

-----------------------------
احمد_محمود_امپراطور


[ دوشنبه 98/11/14 ] [ 11:2 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

   تا ســــــروری در دست بد و لنده غر افتاد  دزد از در و دیــــوار به شهـر و گذر افتاد  ملت ز پـیء دارو و جـــــا و غــــم روزی  دولت به غـــم جیب خود و گنج و زر افتاد  از هرسو صدای بم و هاوان و تفنگ است  بابــــا و نـــوه هــر دو میــــان شــــرر افتاد  وجدان شده مومیایی وغیرت زده در خواب  همــــت که ز بــــــازو و ز مّـــد نظر افتاد  ناکامی صد در صدی فخـــرست و مباهات  رســــــوایی بیـــن المــــللی معتبــــــر افتاد  یک لقمه گک نان خنک هم به گدایی ست  دریـــــوزه و دارا نگــــری در بـــــدر افتاد  دانشـــــورِ دوران شده بیچــــــاره و ولگرد  در مسنـــد فــــــرزینی جهـــــول پکر افتاد  در مادر و دختر که دگر عاطفه ای نیست  دیــــــدم که پسر نیـــــــز به جان پدر افتاد  یک دم نتـــــوان یک دم راحت زدن اینجا  حلقوم عمــــر در دمی تیــــغ و تبـــر افتاد  از هرچه بگویم به خدا شـــــرم بیان است  از بس کـــه بد اندیشی میــــــان بشر افتاد  محمود دگر صلح و ترقی همه لاف است  در کشــورِ که حاکمش از پشت خر افتاد ---------------------------------------  بامداد دوشنبه 30 جدی 1398 خورشیدی  که برابر میشود به 20 جنوری 2020 ترسایی  سرودم  احمد محمود امپراطور


تا ســــــروری در دست بد و لنده غر افتاد

دزد از در و دیــــوار به شهـر و گذر افتاد

ملت ز پـیء دارو و جـــــا و غــــم روزی

دولت به غـــم جیب خود و گنج و زر افتاد

از هرسو صدای بم و هاوان و تفنگ است

بابــــا و نـــوه هــر دو میــــان شــــرر افتاد

وجدان شده مومیایی وغیرت زده در خواب

همــــت که ز بــــــازو و ز مّـــد نظر افتاد

ناکامی صد در صدی فخـــرست و مباهات

رســــــوایی بیـــن المــــللی معتبــــــر افتاد

یک لقمه گک نان خنک هم به گدایی ست

دریـــــوزه و دارا نگــــری در بـــــدر افتاد

دانشـــــورِ دوران شده بیچــــــاره و ولگرد

در مسنـــد فــــــرزینی جهـــــول پکر افتاد

در مادر و دختر که دگر عاطفه ای نیست

دیــــــدم که پسر نیـــــــز به جان پدر افتاد

یک دم نتـــــوان یک دم راحت زدن اینجا

حلقوم عمــــر در دمی تیــــغ و تبـــر افتاد

از هرچه بگویم به خدا شـــــرم بیان است

از بس کـــه بد اندیشی میــــــان بشر افتاد

محمود دگر صلح و ترقی همه لاف است

در کشــورِ که حاکمش از پشت خر افتاد

---------------------------------------

بامداد دوشنبه 30 جدی 1398 خورشیدی

که برابر میشود به 20 جنوری 2020 ترسایی

سرودم

احمد محمود امپراطور


[ دوشنبه 98/10/30 ] [ 9:40 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

  در کار ملک شخص توانگر ضرورت است  فتح و شکوه را سر و لشکر ضرورت است  آزادگی شعـــار و نشستـــــن به خانه نیست  عـــــزمِ متیــنِ رُک و قلندر ضرورت است  در خواب و در خیال به صلحی نمی رسیم  یک همـــت وزینی سراسر ضرورت است  دستــــار و جامـــــه اهل هنودم به تن کنند  اســــــلام را تقـدس و باور ضرورت است  دنیــــا به جایگاهی فنـــــا پرســــه میـــزند  امـــرات را به جنس مذکر ضرورت است  با هـــــر ابولهب نشود کـــار ملک ســـــاز  صـدیق در مقـــــام پیمبــر ضرورت است  بر رهـــزنان خود سر و پر کین و ناسپاس  سوزان ترین جزای مکرر ضرورت است  دل بشـــــکند طبیب مـــــــداوا نمی کنـــــد  این زخــــم را نوازش دلبر ضرورت است  غامض گرفتـــه روز و شب این وطن فـرا  بر ظلمت فزون خور انور ضرورت است  از اعتسـاف ســـوی عـــدالت اگـــر رویـــم  بر مرد و زن حقـوق برابر ضرورت است  بـگذر ز پـــول اجنبی زنجیــــــر بندگیست  بـادار را همیشــــه به نوکر ضرورت است  نضجِ کلام و شعــــر تو محمود ساده نیست  ادراک را به مـــرد سخنور ضرورت است ----------------------------------------  سه شنبه 24 جدی 1398 خورشیدی  که برابر میشود به 14 جنوری 2020 ترسایی  سرودم  احمد محمود امپراطور

با هـــــر ابولهب نشود کـــار ملک ســـــاز صـدیق در مقـــــام پیمبــر ضرورت است  احمد محمود امپراطور

در کار ملک شخص توانگر ضرورت است

فتح و شکوه را سر و لشکر ضرورت است

آزادگی شعـــار و نشستـــــن به خانه نیست

عـــــزمِ متیــنِ رُک و قلندر ضرورت است

در خواب و در خیال به صلحی نمی رسیم

یک همـــت وزینی سراسر ضرورت است

دستــــار و جامـــــه اهل هنودم به تن کنند

اســــــلام را تقـدس و باور ضرورت است

دنیــــا به جایگاهی فنـــــا پرســــه میـــزند

امـــرات را به جنس مذکر ضرورت است

با هـــــر ابولهب نشود کـــار ملک ســـــاز

صـدیق در مقـــــام پیمبــر ضرورت است

بر رهـــزنان خود سر و پر کین و ناسپاس

سوزان ترین جزای مکرر ضرورت است

دل بشـــــکند طبیب مـــــــداوا نمی کنـــــد

این زخــــم را نوازش دلبر ضرورت است

غامض گرفتـــه روز و شب این وطن فـرا

بر ظلمت فزون خور انور ضرورت است

از اعتسـاف ســـوی عـــدالت اگـــر رویـــم

بر مرد و زن حقـوق برابر ضرورت است

بـگذر ز پـــول اجنبی زنجیــــــر بندگیست

بـادار را همیشــــه به نوکر ضرورت است

نضجِ کلام و شعــــر تو محمود ساده نیست

ادراک را به مـــرد سخنور ضرورت است
----------------------------------------

سه شنبه 24 جدی 1398 خورشیدی

که برابر میشود به 14 جنوری 2020 ترسایی

سرودم

احمد محمود امپراطور


[ دوشنبه 98/10/30 ] [ 8:54 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

 درود ملت همیشه حاضر در بازار وهمآلود بحث و سیاست های جهانی.! چند سطری از دیدگاه من نیز بخوانید.  کسانیکه برای دفاع از کشور و حفظ تمامیت ارضی شان نقشه طرح میکنند و شبانه روز بدون مدعا و با کمترین معاش در سنگر ها پر مشقت علیه وحشتگران توطئه و فجایع می جنگند، با کسانیکه برای منفعت کشور شان ملت های دیگر را به خاک و خون یکسان می کنند هیچگاه برابر نبوده و در مقابل عدالت الهی سر انجام بدگونه واژگون می گردند.  من به تاریخ پنج هزار ساله و لشکر کشی و چه بودیم و چه شدیم نمی پردازم. همچنان از اشخاص و افراد خاصی هم نام نمیبرم،  چون قهرمان و فاتح یک جامعه به جامعه دیگر دزد و خلاف کاری بیش نیست و این را به وضاحت همه میدانند.  ولی چیزی را که من تا امروز منحیث یک شهروند عادی و بیطرف در اذهان مردم ملاحظه کرده ام این است که در کل ملت فقیر و با همت افغانستان در هیچ گذر تاریخ با فشار تمام مشکلات نه زیر بار همسایگان رفته اند و نه زیر بار خودکامگی غرب و شرق، درست است هر نابسامانی که به این درخت تنومند پیش آمده، دسته تبر بیگانگان از شاخه های خشکیده خودش بوده، و هر سنگ که به سرش حواله شده از دامن کوه های سر به فلکش است. اما نه درخت تنومند اش از رشد مانده و نه رانشی به ستیغ کوه اش آمده. خطاب من برای عام مردم این است که در خاک ما دیگر جای نمانده است که خون نریخته باشد و انسانی را سراغ ندارم که در حق اش ظلم صورت نگرفته باشد. ما آماری قربانی دادن را تا قیامت در این چند دهه ی اخیر تکمیل کرده ایم، القاب انقلابی، القاب شهید پرور، و هر آنچه که مربوط به کشت و خون است را بگذرید به کسانیکه از این اسما سود جستن و امروز صاحب قدرت های کاذب اند. دیگر به القاب ‌علم پرور، هنر پرور، فرهنگ پرور و صدها همچو این که پیام پیشرفت و تعالی دارد بپردازید و جامه عمل بپوشانید. با احترام به تمام جوامع کشور های جهان امروز ما از اعتبار قابل توجه در سطح دنیا برخوردار نیستم. بیسوادی؛ جنگ؛ مواد مخدر، قانون شکنی، فقر و مورد مشابه دیگر که در اینجا لازم بذکر نمی بینم. اعتماد ما را شدیداً صدمه زده است. التماس من این است که: هر فرد جامعه در حقیقت خودش یک اندیشه، یک تغیر و یک حرکت است به شرط که ما به خودمان؛ به همنوع مان؛ به دین مان، به کشور مان صادق باشیم. تا صلح،امینت، پیشرفت و بالاخره رسیدن به رفاه اجتماعی از نهاد خود مان شکل نگیرد، به دست رنج دهقان بیگانه انبار مان روی غله را نمی بیند. از مرده باد و زنده باد به دستور غریبه ها بگذرید. آنها به مردگان شان قبرستان های پر از گل و سبزه ساخته اند و زندگان شان در فکر درنوردیدن کهکشان راه شیری هستند. لطفا بیدار شوید.! انقلابی و احساساتی نه، از راه علم و دانش، و همدیگر پذیری. مجاهدت را در کار و عمل به اثبات برسانید. تا شکوفایی به ارمغان بیاورید و پیش خداوند و خلق اش رستگار شوید. با ارادت #احمدمحمودامپراطور

درود ملت همیشه حاضر در بازار وهمآلود بحث و سیاست های جهانی.!
چند سطری از دیدگاه من نیز بخوانید.

کسانیکه برای دفاع از کشور و حفظ تمامیت ارضی شان نقشه طرح میکنند و شبانه روز بدون مدعا و با کمترین معاش در سنگر ها پر مشقت علیه وحشتگران توطئه و فجایع می جنگند، با کسانیکه برای منفعت کشور شان ملت های دیگر را به خاک و خون یکسان می کنند هیچگاه برابر نبوده و در مقابل عدالت الهی سر انجام بدگونه واژگون می گردند.

من به تاریخ پنج هزار ساله و لشکر کشی و چه بودیم و چه شدیم نمی پردازم.
همچنان از اشخاص و افراد خاصی هم نام نمیبرم،

چون قهرمان و فاتح یک جامعه به جامعه دیگر دزد و خلاف کاری بیش نیست و این را به وضاحت همه میدانند.

ولی چیزی را که من تا امروز منحیث یک شهروند عادی و بیطرف در اذهان مردم ملاحظه کرده ام این است که در کل ملت فقیر و با همت افغانستان در هیچ گذر تاریخ با فشار تمام مشکلات نه زیر بار همسایگان رفته اند و نه زیر بار خودکامگی غرب و شرق، درست است هر نابسامانی که به این درخت تنومند پیش آمده،
دسته تبر بیگانگان از شاخه های خشکیده خودش بوده،
و هر سنگ که به سرش حواله شده از دامن کوه های سر به فلکش است.
اما نه درخت تنومند اش از رشد مانده و نه رانشی به ستیغ کوه اش آمده.
خطاب من برای عام مردم این است که در خاک ما دیگر جای نمانده است که خون نریخته باشد و انسانی را سراغ ندارم که در حق اش ظلم صورت نگرفته باشد.
ما آماری قربانی دادن را تا قیامت در این چند دهه ی اخیر تکمیل کرده ایم،
القاب انقلابی، القاب شهید پرور، و هر آنچه که مربوط به کشت و خون است را بگذرید به کسانیکه از این اسما سود جستن و امروز صاحب قدرت های کاذب اند.
دیگر به القاب ‌علم پرور، هنر پرور، فرهنگ پرور و صدها همچو این که پیام پیشرفت و تعالی دارد بپردازید و جامه عمل بپوشانید.
با احترام به تمام جوامع کشور های جهان
امروز ما از اعتبار قابل توجه در سطح دنیا برخوردار نیستم.
بیسوادی؛ جنگ؛ مواد مخدر، قانون شکنی، فقر و مورد مشابه دیگر که در اینجا لازم بذکر نمی بینم.
اعتماد ما را شدیداً صدمه زده است.
التماس من این است که:
هر فرد جامعه در حقیقت خودش یک اندیشه، یک تغیر و یک حرکت است به شرط که ما به خودمان؛ به همنوع مان؛ به دین مان، به کشور مان صادق باشیم.
تا صلح،امینت، پیشرفت و بالاخره رسیدن به رفاه اجتماعی از نهاد خود مان شکل نگیرد، به دست رنج دهقان بیگانه انبار مان روی غله را نمی بیند.
از مرده باد و زنده باد به دستور غریبه ها بگذرید.
آنها به مردگان شان قبرستان های پر از گل و سبزه ساخته اند
و زندگان شان در فکر درنوردیدن کهکشان راه شیری هستند.
لطفا بیدار شوید.!
انقلابی و احساساتی نه،
از راه علم و دانش، و همدیگر پذیری.
مجاهدت را در کار و عمل به اثبات برسانید.
تا شکوفایی به ارمغان بیاورید و پیش خداوند و خلق اش رستگار شوید.
با ارادت
#احمدمحمودامپراطور


[ دوشنبه 98/10/23 ] [ 8:3 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

 

امروز صبح از ‌خانه بیرون رفتم
با آنکه برف باری های سنگین چندین روزه تمام نقاط شهر را سفید پوش کرده بود و هنوز ام داشت به روی زخم های خشکسالی مرهم می نهاد،
به سوی شهر با عابرین یکجا شدم.
هرچند سردی فرمانروایی میکرد،
ولی خون در رگ های امید گرم گرم در گردش بود.
من برای گرفتن تصاویر برفی و هوا خوری بیرون نشدم بودم بل خواستم
از حال و احوال همشهریانم بیشتر باخبر شوم
با آنکه کمکی از دستم پوره نبود
اما احساس که در قلبم نسبت به انسان و انسان بودن دارم برایم مکرم است.
چون دین من حتا تبسمی را صدقه میداند و ادب و فرهنگم
میگوید:
بقول ناظم هروی
دست از کرم به عذر تنک مایگی مشوی
برگی در آب کشتی صد مور میشود

در مسیر راه با جمع جوانان میوه فروش سر خوردم آتش زرتشتی افروخته بودند و به روی ناملایمتی های روزگار لبخند میزدند،
مرا به گرم شدن دعوت کردن لحظه ی کنارشان نشستم

 

امروز صبح از ‌خانه بیرون رفتم با آنکه برف باری های سنگین چندین روزه تمام نقاط شهر را سفید پوش کرده بود و هنوز ام داشت به روی زخم های خشکسالی مرهم می نهاد، به سوی شهر با عابرین یکجا شدم. هرچند سردی فرمانروایی میکرد، ولی خون در رگ های امید گرم گرم در گردش بود. من برای گرفتن تصاویر برفی و هوا خوری بیرون نشدم بودم بل خواستم از حال و احوال همشهریانم بیشتر باخبر شوم با آنکه کمکی از دستم پوره نبود اما احساس که در قلبم نسبت به انسان و انسان بودن دارم برایم مکرم است. چون دین من حتا تبسمی را صدقه میداند و ادب و فرهنگم میگوید: بقول ناظم هروی دست از کرم به عذر تنک مایگی مشوی برگی در آب کشتی صد مور میشود  در مسیر راه با جمع جوانان میوه فروش سر خوردم آتش زرتشتی افروخته بودند و به روی ناملایمتی های روزگار لبخند میزدند، مرا به گرم شدن دعوت کردن لحظه ی کنارشان نشستم و صحبت کردیم بعد پیشتر و پیشتر رفتم با مادر نازنین سر خوردم که در کنار جاده ایستاده بود. تن این فرشته الهی اندک اندک از شدت سرما میلرزید سلام کردم و دستش را گرفتم از جاده هر دو گذشتیم اندکی خورد و ریز بر دوش اش بود و قدری شش و جگر نیز در خریطه ی با خود داشت، پیاده رو را تا نزدیک محل بود باش وی پیمودم و از زندگیش چندان ناراحت نبود و پیوسته مرا دعا میکرد. دستش را محکم گرفته بودم چون پاهای ضعیفش گاه گاهی روی برف و یخ می لغزید او خیلی شیرین حرف میزد و شکر گذار بود. صبوری و استقامتش را ستودم. گلویم بغض کرده بود و بارش برف حایل اشک هایم میشد. خداوند متعال بالای این سرزمین و مردمانش رحم کند. و آینده روشن و عاری از جنگ را نصیب مان گرداند. زندگی اینگونه در شهر من جریان دارد.. با مهر و ارادت #احمدمحمودامپراطور دوشنبه 16 جدی 1398 خورشیدی #کابل از شیر جان بابت اخذ تصاویر ممنونم.

و صحبت کردیم بعد پیشتر و پیشتر رفتم با مادر نازنین سر خوردم که در کنار جاده ایستاده بود.
تن این فرشته الهی اندک اندک از شدت سرما میلرزید
سلام کردم و دستش را گرفتم از جاده هر دو گذشتیم
اندکی خورد و ریز بر دوش اش بود و قدری شش و جگر نیز در خریطه ی با خود داشت، پیاده رو را تا نزدیک محل بود باش وی پیمودم و از زندگیش چندان ناراحت نبود و پیوسته مرا دعا میکرد. دستش را محکم گرفته بودم چون پاهای ضعیفش گاه گاهی روی برف و یخ می لغزید

امروز صبح از ‌خانه بیرون رفتم با آنکه برف باری های سنگین چندین روزه تمام نقاط شهر را سفید پوش کرده بود و هنوز ام داشت به روی زخم های خشکسالی مرهم می نهاد، به سوی شهر با عابرین یکجا شدم. هرچند سردی فرمانروایی میکرد، ولی خون در رگ های امید گرم گرم در گردش بود. من برای گرفتن تصاویر برفی و هوا خوری بیرون نشدم بودم بل خواستم از حال و احوال همشهریانم بیشتر باخبر شوم با آنکه کمکی از دستم پوره نبود اما احساس که در قلبم نسبت به انسان و انسان بودن دارم برایم مکرم است. چون دین من حتا تبسمی را صدقه میداند و ادب و فرهنگم میگوید: بقول ناظم هروی دست از کرم به عذر تنک مایگی مشوی برگی در آب کشتی صد مور میشود  در مسیر راه با جمع جوانان میوه فروش سر خوردم آتش زرتشتی افروخته بودند و به روی ناملایمتی های روزگار لبخند میزدند، مرا به گرم شدن دعوت کردن لحظه ی کنارشان نشستم و صحبت کردیم بعد پیشتر و پیشتر رفتم با مادر نازنین سر خوردم که در کنار جاده ایستاده بود. تن این فرشته الهی اندک اندک از شدت سرما میلرزید سلام کردم و دستش را گرفتم از جاده هر دو گذشتیم اندکی خورد و ریز بر دوش اش بود و قدری شش و جگر نیز در خریطه ی با خود داشت، پیاده رو را تا نزدیک محل بود باش وی پیمودم و از زندگیش چندان ناراحت نبود و پیوسته مرا دعا میکرد. دستش را محکم گرفته بودم چون پاهای ضعیفش گاه گاهی روی برف و یخ می لغزید او خیلی شیرین حرف میزد و شکر گذار بود. صبوری و استقامتش را ستودم. گلویم بغض کرده بود و بارش برف حایل اشک هایم میشد. خداوند متعال بالای این سرزمین و مردمانش رحم کند. و آینده روشن و عاری از جنگ را نصیب مان گرداند. زندگی اینگونه در شهر من جریان دارد.. با مهر و ارادت #احمدمحمودامپراطور دوشنبه 16 جدی 1398 خورشیدی #کابل از شیر جان بابت اخذ تصاویر ممنونم.

او خیلی شیرین حرف میزد و شکر گذار بود.
صبوری و استقامتش را ستودم.
گلویم بغض کرده بود و بارش برف حایل اشک هایم میشد.
خداوند متعال بالای این سرزمین و مردمانش رحم کند.
و آینده روشن و عاری از جنگ را نصیب مان گرداند.
زندگی اینگونه در شهر من جریان دارد..
با مهر و ارادت
#احمدمحمودامپراطور
دوشنبه 16 جدی 1398 خورشیدی
#کابل
از شیر جان بابت اخذ تصاویر ممنونم.


[ چهارشنبه 98/10/18 ] [ 11:42 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]


[ چهارشنبه 98/10/11 ] [ 9:17 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

   عمریست دلـــــــم پُــــر بود از رنج زمانه غم بر ســـــرِ غم میــــزند از غصه جوانه آرامــــی و آزادی شعـــــــار است و فسانه خرسنــــدی مگر گــــــم بنموده رهی خانه روز است ولی پـُـــــر شده از رنگ شبانه --------------------------------------- آفـــــــاق ز آفــــــات و جنون پر شده بینی دل در بــــــر و احســــاس مکدر شده بینی یــــــارانِ وفــــــــــا کیش ستمگر شده بینی اهــــــلِ ادب و فضل محقــــــــر شده بینی زاهـــــــد ز پـیء مرکبِ جهل است روانه --------------------------------------- میــــــراثِ وطن یکسره بــــر باد فنا رفت از سینه ی کوه ها گهر و لعل و طلا رفت سلطان به ســـــرِ دار شد از شهر گدا رفت تا گشت نیـت رحمت ام از سوی خدا رفت شرمنـــدگی را نیست دگـــــر شرم و بهانه --------------------------------------- نیـــک و بد این طایفــــه از هـــم گله دارد آتش بـــه درونِ دل شــــان ولــــــوله دارد در بـــــــاورم این کینـــه به خود قافله دارد از مـــــا دو جهان عشق و وفـا فاصله دارد از دلبــــــری و یــــــاری نمی بینی نشانه --------------------------------------- در مـــــدرسه ها حـــرفِ تهی ناف شنیدیم از مهتــــــر این مُلک بســــی لاف شنیدیم در شــــاًن بــــدان یکسـره اوصاف شنیدیم سخت است گپِِ مـــــردمِ اجـــلاف شنیدیم خوشـــــگویی نبــــاشد سخنِ بـــی ادبــانه --------------------------------------- محمود چه قـــــدری دگـــری میکنی فریاد از دستِ همین طایفـــه ی خود سر و شیاد با دشمنِ دیــــــرین نشـــــود این وطن آباد باید که فــــروریخت اول خــــانه ی صیاد تا زندگی زیبــــــــا شود از شعــر و ترانه --------------------------------------- سه شنبه 10 جدی 1398 خورشیدی که برابر میشود به 31 دسامبر 2019 ترسایی سرودم احمد محمود امپراطور


عمریست دلـــــــم پُــــر بود از رنج زمانه

غم بر ســـــرِ غم میــــزند از غصه جوانه

آرامــــی و آزادی شعـــــــار است و فسانه

خرسنــــدی مگر گــــــم بنموده رهی خانه

روز است ولی پـُـــــر شده از رنگ شبانه
---------------------------------------

آفـــــــاق ز آفــــــات و جنون پر شده بینی

دل در بــــــر و احســــاس مکدر شده بینی

یــــــارانِ وفــــــــــا کیش ستمگر شده بینی

اهــــــلِ ادب و فضل محقــــــــر شده بینی

زاهـــــــد ز پـیء مرکبِ جهل است روانه
---------------------------------------

میــــــراثِ وطن یکسره بــــر باد فنا رفت

از سینه ی کوه ها گهر و لعل و طلا رفت

سلطان به ســـــرِ دار شد از شهر گدا رفت

تا گشت نیـت رحمت ام از سوی خدا رفت

شرمنـــدگی را نیست دگـــــر شرم و بهانه
---------------------------------------

نیـــک و بد این طایفــــه از هـــم گله دارد

آتش بـــه درونِ دل شــــان ولــــــوله دارد

در بـــــــاورم این کینـــه به خود قافله دارد

از مـــــا دو جهان عشق و وفـا فاصله دارد

از دلبــــــری و یــــــاری نمی بینی نشانه
---------------------------------------

در مـــــدرسه ها حـــرفِ تهی ناف شنیدیم

از مهتــــــر این مُلک بســــی لاف شنیدیم

در شــــاًن بــــدان یکسـره اوصاف شنیدیم

سخت است گپِِ مـــــردمِ اجـــلاف شنیدیم

خوشـــــگویی نبــــاشد سخنِ بـــی ادبــانه
---------------------------------------

محمود چه قـــــدری دگـــری میکنی فریاد

از دستِ همین طایفـــه ی خود سر و شیاد

با دشمنِ دیــــــرین نشـــــود این وطن آباد

باید که فــــروریخت اول خــــانه ی صیاد

تا زندگی زیبــــــــا شود از شعــر و ترانه
---------------------------------------

سه شنبه 10 جدی 1398 خورشیدی

که برابر میشود به 31 دسامبر 2019 ترسایی

سرودم

احمد محمود امپراطور


[ چهارشنبه 98/10/11 ] [ 8:53 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

از سخنان احمد محمود امپراطور -   تاثرم به مردمانِ سر زمین است که  برای اثبات انسان بودن شان  بهترین های خود را می کشند.  مرده اش را تعریف می کنند.  تربت اش را زیارتگاه می سازند.  فرنام های فرا اغراقی میدهند  و بعد سالیان سال بر نبودش افسوس میخورند.  امپراطور

سخنان کوتاه و پر معنا - کلام پر محتوا

تاثرم به مردمانِ سر زمین است که

برای اثبات انسان بودن شان

بهترین های خود را می کشند.

مرده اش را تعریف می کنند.

تربت اش را زیارتگاه می سازند.

فرنام های فرا اغراقی میدهند

و بعد سالیان سال بر نبودش افسوس میخورند.

امپراطور


[ دوشنبه 98/10/9 ] [ 2:27 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]

خدا نکرده اگــــــر دل به غــــــم دچار افتد هـــــــزار دغدغــــــه بر دوشِ روزگار افتد به سیـــر و گشتِ جهــان هم نمیشود درمان دلِ که در تپشِ غصــــــــه ی نگــــــار افتد به ناتوانی خود گریــــه ســـــر دهــد عاشق بجای یـــــار دو چشمش به عکسِ یــار افتد مجـــــالِ راحتی دیـــــگر نمی شـــود پیـــدا میـــــــانِ بستــــــرِ خوابی که نیشِ خار افتد دگـــــر ز باغ رود آبـــروی سیب و گــلاب که از لبـــــاسِ چمن لالــــه از شمــــار افتد نشانـــــــه های زمستان و ختـــم پائیز است که آخــــــرین ورق از دفتـــــرِ چنـــــار افتد گهی به روی سریر و گهی به روی حصیر بلنـــــد و پستِ چه بیبــاک و ناگــــــوار افتد عنـــــــان ز دست رود مدعــــی شود حاکـم بــــدان محیط که از قـــاید اش وقـــــار افتد زمــــانی میشـــود حَلَال مشـــــکلات تویی زمــــانی است که کـارت به نـــــابکار افتد عزیز کرده ای یـــــزدان عزیز خواهـد شد به پیش نابکسان گــــرچه خوار و زار افتد اگر که پیــــر خرد لطف خود کنــد محمود به هــــر کـــلامِ تو عنقـــادِ اعتبـــــــار افتد --------------------------------------- شنبه 07 جدی 1398 خورشیدی که برابر میشود به 28 دسمبر 2019 ترسایی سرودم  احمد محمود امپراطور


خدا نکرده اگــــــر دل به غــــــم دچار افتد

هـــــــزار دغدغــــــه بر دوشِ روزگار افتد

به سیـــر و گشتِ جهــان هم نمیشود درمان

دلِ که در تپشِ غصــــــــه ی نگــــــار افتد

به ناتوانی خود گریــــه ســـــر دهــد عاشق

بجای یـــــار دو چشمش به عکسِ یــار افتد

مجـــــالِ راحتی دیـــــگر نمی شـــود پیـــدا

میـــــــانِ بستــــــرِ خوابی که نیشِ خار افتد

دگـــــر ز باغ رود آبـــروی سیب و گــلاب

که از لبـــــاسِ چمن لالــــه از شمــــار افتد

نشانـــــــه های زمستان و ختـــم پائیز است

که آخــــــرین ورق از دفتـــــرِ چنـــــار افتد

گهی به روی سریر و گهی به روی حصیر

بلنـــــد و پستِ چه بیبــاک و ناگــــــوار افتد

عنـــــــان ز دست رود مدعــــی شود حاکـم

بــــدان محیط که از قـــاید اش وقـــــار افتد

زمــــانی میشـــود حَلَال مشـــــکلات تویی

زمــــانی است که کـارت به نـــــابکار افتد

عزیز کرده ای یـــــزدان عزیز خواهـد شد

به پیش نابکسان گــــرچه خوار و زار افتد

اگر که پیــــر خرد لطف خود کنــد محمود

به هــــر کـــلامِ تو عنقـــادِ اعتبـــــــار افتد
---------------------------------------

شنبه 07 جدی 1398 خورشیدی

که برابر میشود به 28 دسمبر 2019 ترسایی

سرودم

احمد محمود امپراطور

[ شنبه 98/10/7 ] [ 2:28 عصر ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 76
بازدید دیروز: 60
کل بازدیدها: 1254131