از روزی رفته ی سر و کارم در آتش است
دل آتش است و دیـــده چــارم در آتش است
از بسکه داغ ها به جگر خورده ام ز عشق
ترســـم که بعد مـــرگ مزارم در آتش است
از ســـوز سینــــه و دل درد آشنــای خویش
بـــاور کنیــــد گـــرد و غبـار در آتش است
دستـــــم به آب کوثــــــر و زمزم نمی رسد
من عاصی هم اجــــابت کارم در آتش است
فصـــل تمــــوز و دی که نشــانگاه آتش اند
از بخت بــد خـــزان و بهارم در آتش است
اینجـــا که پایگـــاه خــلاف و خیــانت است
از جهـــل و انتحـــــار دیـارم در آتش است
عمـــــرم گذشت طاقتــــم از یخ فســرده شد
آرامـش و صبــــرو قــــرارم در آتش است
از دست این زمــــانه ی بی بنـد و بار دون
شـد سالهــــا ز هجــــر نگارم در آتش است
نی یک چمن رفــاقت و نی گل ستــان مهر
از بـــاغ تا به گلشن و خـارم در آتش است
شـــکرش بجــا که دود بر آورد و سوختــم
محمـود گفــت دار و نـــدارم در آتش است
------------------------
یکشنبه 08 قوس 1394 هجری خورشیدی
که برابر میشود به 29 نوامبر 2015 میلادی
ســرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان