سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خورشید تابنده عشق
قالب وبلاگ
لینک دوستان

  ای صبا سوخته گان بر سر راه منتظر اند گر ازان یار سفرکرده پیامی داری خبر مرگ کسان حسرت ناامیدی ماست رشته از هرکی شود باز بما میپیچد ای دریغا ز گرد باد سپهر روی آینه را غبار گرفت.... با تاسف واندوه تمام اطلاع یافتم که شاخه بزرگی از در خت معرفت وعرفان عارف وشعر وبزرگ مرد سخن واندیشه و معنی رخ در نقاب خاک برد.... نه بلکه بقول مولانایم. .... خیزید ای عاشقان که سوی آن جهان رویم....ما به فلک بودیم یار ملک بودیم .... باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست. .. بلی این عارف بزرگ عزم کوی دوست کرد ودر شهر عشق آشیانه گرفت مرحوم حضرت استاد بزرگوار شیر احمد یاور کنگورچی... مردی از تبار شعر وقلم ومعرفت وعرفان و تصوف عشقی که اواز رحیل درین میکده هفته یی گذشته گوش دل و جان پر دردش را به اهنگ سفر بر دیار دوست به نوازش گرفت و قلب وجان همه اهل دل و عرفان و تصوف و دوستداران حضرت ابولمعانی بیدل وحضرت مولانای بزرگ را که این بزرگمرد خود از قافله سالاران ومعشلداران این دومکتب بزرگ عرفان بود وسالیان درازی در این وادی بیکران با طهارت عشق وصدق صادقانه وعارفانه وعاشقانه طی وادی سلوک کرد وانجا خیمه عشق زد تا انگاه که با اشاره دوست اهنگ سفر به کوه دوست کرد ولی با تاسف که گفتم قلب همه را داغ دار کرد.. واقعان مرگ صاحبدل جهانی را دلیل کلفت است من در حالیکه بر رسم صوفیان در دل شب در عالم غربت برایشان نماز جنازه غیابی با دل پرغصه وچشم نمناک چار تکبر گفتم ونفلی برایشان نیز ادا کردم بر رضای حق تعالا من خود را درین غم بزرگ وضایعه عرفانی کشورم شریک میدانم... مردی که روزگاری گفته بود.. .هستی همه آئینـــــــــهء ذات توست زمــــــــــــزمهء ما همه آیات توست ولی دیگر این زمزمه ها برای ابد خاموش و روی صفحه های دیوان ماندگار جاویدانه یی روزگار شد ولی به قول مرشدش و پدر معانی حضرت بیدل زبعد ما نه سرا ونه خانه میماند زخامه ها دو سه حرف  چکیده میماند ازین چه نیک بار ورتر است که زمردان خدا سخن حق وبارزشهای معانی بجا میماند چون حضرت کنگورچی بزرگوار ما .....منکه این بزرگمرد عارف صفت درویش بینا دل صوفی با معرفت وصاحب قلم ودفتر وشعر ومعنی را از سالیان قدیم میشناختم وافتخار معرفت شانرا داشتم ونوازشهای شان همیش شامل حالم بوده هرگز فراموش کرده نمیتوانم و بمن حیثت کاکا بزرگ را داشتند و عروج روح ملکوتیش بر آسمان خداوند قسم بخداست که قبلم را درین غربت سرا داغدار کرد. که مرگ عالم مرگ عالم است.... مردیکه سی وچند سال در کاخ سلطنتی شاه وقت  اعلحضرت محمد ظاهر شاه سمتی یاوری شاه را داشتند با عزت و با افتخار زندگی کرد و تمامن دار وندارش فقط یک حویلی چند بسوه یی سرپناه درقسمت لیسه حبیبه است . حالا بیا ببین ازین کاخ نشینان زرو ظالم و زور را .... مردی که سرا پا استغنا بود تقواوقناعت وتواضع وشکیبایی صادق وامانت کار وخدا پرست وخدا جو .. من فکر میکنم باری دیگر عزیزترین کسم را ازدست دادم چون عرض کردم که من ایشانرا از سالیان قدیم که ایشان با بابه جان مرحومم حضرت محمود لطیف پوپل معین شخصی دارالسلطنه بودند با جناب حضرت مرحومی کا کایم یاور صاحب بزرگوارخیلی دوست و صمیی وبرادر وار بودند و اورده اند که دوست پدر خویش پسر من تسلیت وهمدردی وغم شریکی خود و فامیلم را ازین دیار غربت به عزیز ورجاوندم ارجمندی بزرگوار فرزند شیر که واقعان شیر است .. به احمد محمود جان امپرطور به این سلطان ولد مرحومی شاعر جوان و پیرو خط واندیشه پدر ازصمیم قلب مراتب تسلیت وهمدردی ام را ابراز میدارم وخود را درین ضایعه بزرگ وجبران نا پذیر در عرصه عرفان وتصوف وشعر حضرت بیدل شناسان ودوستداران حضرت مولانا و تمامن ملت عارف دوست و شاعر پرور و مردم شریف بدخشانم سرزمین ناصرخسرو وخانواده معزز وگرامی شان تسلیت عرض میدارم روحشان شاد جایگاهش خلد برین باد ........ این هم نمونه کلام شان که دال بر بزرگی واستغنای این بزرگمرد بوده و است که هرگز به نظام های ظلم واستکبار تسلیم نبوده روحش شادباد عروجش بر دیار دوست مبارکباد حشر باد با مردان حق .... بخدا مردی بودی که کارت روشنی وگرمی بود.. بقول مولانا بلخ...... احمد فاروق اورکزی دنمارک --------------------------    کوخُم بــه کاخ شاه برابر نمی کنم چشم طمع به حلقهء هر در نمی کنم آب بقــــا ز چشمهء ظالم نمی چشم میرم اگر ز تشنگی لب تـر نمی کنم تاجی که بــــاعث الم این و آن شود در زیر پای کرده و در سر نمی کنم سر میدهم به بخرد و دانای با وقار در پیش جاهل هیچ گه خم سر نمی کنم بار گناه بدوش کشم همچو دیـــگران لیکن گنه ز مُفتی فزون تر نمی کنم خود میکشم درد و غم و رنج زندگی مانند قاضی خویشتن ابتر نمی کنم رنجم دهد طریقهء پیـــــران کج خیال مکر و فریب شان گه باور نمی کنم در باغ آرزوی کسان می شوم گلاب بهــر فریب خلق خذف زر نمی کنم کنگورچی یم کشمی و آزاد روزگار با تیـــره دل چشم خود انور نمی کنم --------


ای صبا سوخته گان بر سر راه منتظر اند

گر ازان یار سفرکرده پیامی داری

خبر مرگ کسان حسرت ناامیدی ماست

رشته از هرکی شود باز بما میپیچد

ای دریغا ز گرد باد سپهر روی آینه را غبار گرفت.... با تاسف واندوه تمام

اطلاع یافتم که شاخه بزرگی از در خت معرفت وعرفان عارف وشعر

وبزرگ مرد سخن واندیشه و معنی رخ در نقاب خاک برد....

نه بلکه بقول مولانایم. ....

خیزید ای عاشقان که سوی آن جهان رویم....ما به فلک بودیم یار ملک بودیم ....

باز همانجا رویم جمله که آن شهر ماست. ..

بلی این عارف بزرگ عزم کوی دوست کرد ودر شهر عشق آشیانه گرفت

مرحوم حضرت استاد بزرگوار شیر احمد یاور کنگورچی...

مردی از تبار شعر وقلم ومعرفت وعرفان و تصوف

عشقی که اواز رحیل درین میکده هفته یی گذشته گوش دل و

جان پر دردش را به اهنگ سفر بر دیار دوست به نوازش گرفت

و قلب وجان همه اهل دل و عرفان و تصوف و دوستداران حضرت ابولمعانی بیدل

وحضرت مولانای بزرگ را که این بزرگمرد خود از قافله سالاران ومعشلداران

این دومکتب بزرگ عرفان بود وسالیان درازی در این وادی بیکران با طهارت

عشق وصدق صادقانه وعارفانه وعاشقانه طی وادی سلوک کرد

وانجا خیمه عشق زد تا انگاه که با اشاره دوست اهنگ سفر به کوه دوست کرد

ولی با تاسف که گفتم قلب همه را داغ دار کرد..

واقعان مرگ صاحبدل جهانی را دلیل کلفت است

من در حالیکه بر رسم صوفیان در دل شب در عالم غربت برایشان نماز جنازه غیابی

با دل پرغصه وچشم نمناک چار تکبر گفتم ونفلی برایشان نیز ادا کردم

بر رضای حق تعالا من خود را درین غم بزرگ وضایعه عرفانی کشورم شریک میدانم...

مردی که روزگاری گفته بود..

.هستی همه آئینـــــــــهء ذات توست

زمــــــــــــزمهء ما همه آیات توست

ولی دیگر این زمزمه ها برای ابد خاموش و روی صفحه های دیوان ماندگار

جاویدانه یی روزگار شد ولی به قول مرشدش و پدر معانی حضرت بیدل

زبعد ما نه سرا ونه خانه میماند

زخامه ها دو سه حرف  چکیده میماند

ازین چه نیک بار ورتر است که زمردان خدا سخن حق وبارزشهای معانی بجا میماند

چون حضرت کنگورچی بزرگوار ما .....منکه این بزرگمرد عارف صفت درویش

بینا دل صوفی با معرفت وصاحب قلم ودفتر وشعر ومعنی را از سالیان قدیم میشناختم

وافتخار معرفت شانرا داشتم ونوازشهای شان همیش شامل حالم بوده

هرگز فراموش کرده نمیتوانم و بمن حیثت کاکا بزرگ را داشتند

و عروج روح ملکوتیش بر آسمان خداوند قسم بخداست که قبلم را درین غربت سرا داغدار کرد.

که مرگ عالم مرگ عالم است....

مردیکه سی وچند سال در کاخ سلطنتی شاه وقت  اعلحضرت محمد ظاهر شاه سمتی یاوری شاه را داشتند

با عزت و با افتخار زندگی کرد و تمامن دار وندارش فقط یک حویلی چند بسوه یی سرپناه درقسمت لیسه حبیبه است .

حالا بیا ببین ازین کاخ نشینان زرو ظالم و زور را ....

مردی که سرا پا استغنا بود تقواوقناعت وتواضع وشکیبایی صادق وامانت کار وخدا پرست وخدا جو .. من

فکر میکنم باری دیگر عزیزترین کسم را ازدست دادم

چون عرض کردم که من ایشانرا از سالیان قدیم که ایشان با بابه جان مرحومم حضرت محمود لطیف پوپل

معین شخصی دارالسلطنه بودند با جناب حضرت مرحومی کا کایم یاور صاحب بزرگوارخیلی

دوست و صمیی وبرادر وار بودند و اورده اند که دوست پدر خویش پسر من تسلیت

وهمدردی وغم شریکی خود و فامیلم را ازین دیار غربت به عزیز ورجاوندم

ارجمندی بزرگوار فرزند شیر که واقعان شیر است .. به احمد محمود جان امپرطور

به این سلطان ولد مرحومی شاعر جوان و پیرو خط واندیشه پدر ازصمیم قلب مراتب تسلیت

وهمدردی ام را ابراز میدارم وخود را درین ضایعه بزرگ وجبران نا پذیر در عرصه عرفان وتصوف

وشعر حضرت بیدل شناسان ودوستداران حضرت مولانا و تمامن ملت عارف دوست و شاعر پرور

و مردم شریف بدخشانم سرزمین ناصرخسرو وخانواده معزز وگرامی شان تسلیت عرض میدارم

روحشان شاد جایگاهش خلد برین باد ....

این هم نمونه کلام شان که دال بر بزرگی واستغنای این بزرگمرد بوده و است

که هرگز به نظام های ظلم واستکبار تسلیم نبوده روحش شادباد

عروجش بر دیار دوست مبارکباد حشر باد با مردان حق ....

بخدا مردی بودی که کارت روشنی وگرمی بود.. بقول مولانا بلخ......

احمد فاروق اورکزی دنمارک

--------------------------



کوخُم بــه کاخ شاه برابر نمی کنم

چشم طمع به حلقهء هر در نمی کنم

آب بقــــا ز چشمهء ظالم نمی چشم

میرم اگر ز تشنگی لب تـر نمی کنم

تاجی که بــــاعث الم این و آن شود

در زیر پای کرده و در سر نمی کنم

سر میدهم به بخرد و دانای با وقار

در پیش جاهل هیچ گه خم سر نمی کنم

بار گناه بدوش کشم همچو دیـــگران

لیکن گنه ز مُفتی فزون تر نمی کنم

خود میکشم درد و غم و رنج زندگی

مانند قاضی خویشتن ابتر نمی کنم

رنجم دهد طریقهء پیـــــران کج خیال

مکر و فریب شان گه باور نمی کنم

در باغ آرزوی کسان می شوم گلاب

بهــر فریب خلق خذف زر نمی کنم

کنگورچی یم کشمی و آزاد روزگار

با تیـــره دل چشم خود انور نمی کنم


--------


[ پنج شنبه 94/5/22 ] [ 6:52 صبح ] [ احمد محمود امپراطور ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 347
کل بازدیدها: 1212537